مولفه های مفهوم هوش هیجانی ثابت می کند که اندازه های هوش بهر به تنهایی نمیتواند بیشتر متغیر های متناوب فردی را در موقعیت های زندگی توضیح دهند. در صورتی که بررسی هوش هیجانی در فرد می تواند عامل موثری در موفقیت زندگی وی باشد(مهرابیان ۱۹۹۵)
مقایسه هوش هیجانی با هوش شناختی
هوش هیجانی با هوش شناختی از بعضی منظرها متفاوت از یکدیگر هستند. بر خلاف هوش شناختی که میزان سطح آن نسبتا” ثابت و ایستا می باشد و از سویی همبستگی کمی با موفقیت در زندگی دارد، هوش هیجانی را می توان از طریق تعلیم و تربیت ، مربیگری هدفمند ، ابتکار عمل ،توسعه و رشد یافتگی ، سطح آن را ارتقاء داد.
به علاوه ثابت شده است همبستگی بالایی میان موفقیت های شغلی و زندگی فردی با هوش هیجانی وجود دارد. هوش هیجانی کلید متمایز ساختن افراد و گروه ها با عملکرد برجسته و عالی از سایر افراد و گروه ها با عملکرد معمولی و عادی ، محسوب می گردد .در حقیقت مطالعات نشان می دهد که با افزایش سن، سطح هوش هیجانی بالا می رود و اوج هوش هیجانی در سنین بین ۵۰ تا ۵۹ سالگی جلوه گر می شود.( آقایار ۱۳۸۶)
محققان در این زمینه که مهارتهای هیجانی چقدر در موفقیت موثرند با یکدیگر اختلاف نظر دارند. ولی حتی بدبین ترین آنها معتقدند اهمیت مهارت های هیجانی در مقایسه با مهارت های شناختی یکسان هستند . شما نمی توانید برای ارتقاء هوش شناختی کار زیادی انجام دهید . اما می توانید هوش هیجانی یا ضریب هیجانی خود را ارتقاء دهید.(آقایار۱۳۸۶)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بر اساس مطلعات دانیل گلمن (۱۹۹۵؛ به نقل از چان، ۲۰۰۳) در بهترین شرایط، همبستگی کمی (در حدود ۷ درصد) بین هوش عمومی و برخی ابعاد هوش هیجانی وجود دارد، به طوری که می توان ادعا کرد که آن ها عمدتاً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا، در زندگی تقلا می کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت آوری پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به هوش بالا نسبت داد. بار آن (۲۰۰۱) نیز در پی یافتن پاسخی برای این سئوال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق تر هستند، بود. او به تحقیقات گسترده یی دست زد و با توجه به تحقیقات خود دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیش بینی کننده ی موفقیت افراد، هوش کلی آن ها نیست و در جستجوی عوامل دیگری بود. بارآن با بهره گرفتن از مقیاس هوش بزرگسال وکسلر (۱۹۵۶) و مقیاس هوش هیجانی بر روی چهل بزرگسال آمریکای شمالی، ارتباط خیلی کمی (۱۲ درصد) بین این دو مؤلفه یافت.
نظریه پردازن هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که قادر به انجام چه کاری هستیم، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی فرد در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی است و مهارت های لازم در این حوزه ها می سنجد، همچنین شامل مهارت های فرد در شناخت احساسات خود و دیگران، داشتن مهارت در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در برابر وظایف می باشد (بلاک، ۱۹۹۵؛ به نقل ازچان، ۲۰۰۳؛ به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶).
هوش هیجانی (EQ ) با هوش شناختی (IQ ) از بعضی منظرها متفاوت از یکدیگر هستند. بر خلاف هوش شناختی که میزان سطح آن نسبتاً ثابت و ایستا می باشد و از سویی همبستگی کمی با موفقیت در زندگی دارد، هوش هیجانی (EQ ) را می توان از طریق تعلیم و تربیت، مربیگری هدفمند، ابتکار عمل، توسعه و رشد یافتگی، سطح آن را ارتقا داد.
همچنین جاکوس و مک آنوی (۲۰۰۵) در پژوهش های خود نشان دادند که نوع و جایگاه فعالیت مغزی زنان و مردان در رابطه با هوش شناختی تفاوت دارد (در هنگام فعالیت هوش عمومی، الگوی فعالیت مغزی مردان کاهش می یابد ولی در زنان افزایش پیدا می کند) در حالی که تفاوت هوش هیجانی در زنان و مردان با تفاوت در سطح فعالیت های مغزی آن ها همراه نیست.
لدوکس و الیزابت (۲۰۰۰) نخستین کسی بود که نقش کلیدی بادامه را در مراکز حسی مغز کشف کرد. یافته های او درباره ی مداربندی های مغز هیجانی تصور دیرینه ای را که در باره ی سیستم لیمبیک وجود داشت، کنار گذاشت. وی برای بادامه نقش محوری در فعالیت ها قایل شد و سایر ساختارهای لیمبیک را در نقش های بسیار متفاوتی دخیل دانست. تحقیقات لدوکس نشان می دهدکه حتی زمانی که مغز متفکر یعنی قشر نو مخ به مرحله ی تصمیم گیری رسیده است، بادامه ی مغز می تواند اعمال ما را کنترل کند، در واقع عملکرد بادامه و ارتباط متقابل آن با … کورتکس اساس هوش هیجانی است.
مایر و سالووی و کاروسو (۲۰۰۰) معنی متفاوتی را در مورد هوش هیجانی مورد بررسی قرار دادند، معانی مورد بحث آن ها عبارتند از: هوش هیجانی به عنوان روح زمان یا گرایش فرهنگی یک دوره ی خاص، هوش هیجانی به عنوان مجموعه یی از صفات شخصیت، و سرانجام هوش هیجانی به عنوان مجموعه توانایی های ذهنی.
هوش هیجانی به مفهوم روح زمان
مفهوم روح زمان به عقاید و ایده هایی گفته می شود که در مقطع زمانی خاص از تاریخ به باور غالب و مسلط در میان مردم تبدیل می شوند. روح زمان گرایش هوشمندانه یا احساساتی است که حرکت فرهنگی و سیاسی زمان را مشخص می کند.
مایر و همکاران (۲۰۰۰) با انتشار مقالاتی در خصوص اهمیت هوش هیجانی مطرح کردند که شاید اوج گسترش هوش هیجانی، در کار موفق و حرفه یی باشد. این گزارش ها ترکیبی از دید علمی و حس نگر بود. بحث اصلی این گزارش ها توجه به بخش نادیده گرفته شده ی شخصیت[۶۹] بود که شانس فرد را برای دسیابی به هدف افزایش می دهد. سالووی و مایر (۱۹۹۹؛ به نقل از ستاسیس و نیکولائو) دلیل این توجه را اتفاق نظر مولفان با دو بخش فرهنگی در تفکر غرب می دانستند: کشمکش میان هیجان و تعقل، میان نخبه سالاری و مساوات طلبی (دهکردی،۱۳۸۶).
تاریخ نبرد میان توجه و انکار هیجان در تفکر غرب، بسیار قدیمی است. جنبش رواقیون در یونان باستان (تقریباً ۲۰۰ سال قبل از میلاد تا ۳۰۰ سال بعد از میلاد مسیح)، در ارتباط با نقش هیجان در ایجاد یک زندگی خوب و مطلوب بوده است. از نظر آن ها خلق و خو، تکانه ها، ترس ها و علایق، سیار، خود محور، فروگرا و منحصر به فرد بوده است و لذا قابل اعتماد نیستند. در فلسفه ی رواقی، شخص خردمند و عاقل، هیچ هیجان یا احساسی را تایید نمی کند. رواقیون مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را که میراثی از تمدن غرب بود، به درونی ترین ساختارهای مسیحیت منتقل ساختند، که در نهایت منجر به رواج تفکر ضد هیجان شد. به تدریج از اواخر قرن هیجدهم، حرکت اساسی در اروپا، بر همدلی، تفکر شهودی و هیجان تأکید کرد. نویسندگان، موسیقی دانان، نهضت زنان و حتی برخی بیماران، جنبش هایی بر ضد قواعد خشک، خردگرا و کلاسیک مسلط بر فرهنگ و هنر غرب، برپا کردند. آنان معتقد بودند که احساس یک واقعیت است و علت وجود احساس بیگانگی و تنهایی در افراد، جامعه ی صنعت گرای غرب است. لذا برای مقابله با آن بیان علایق شخصی و نفوذ احساس در شعر و نثر ضرورت دارد (آپشور، ۱۹۹۵؛ به نقل از خسرو جاوید، ۱۳۸۰).
کشمکش دوم و در واقع عنصر دیگر روح زمان، تعارض میان شناخت تفاوت های فردی و تأکید بر ویژگی های شخصیتی بود. زمانی که هرنستین و موری ( ۱۹۹۴؛ به نقل از خسرو جاوید، ۱۳۸۰) منحنی زنگوله یی را تعمیم دادند، دیدگاهی از هوش با خط مشی عمومی در غرب شکل گرفت. آن ها معتقد بودند که افراد از لحاظ ویژگی های هوش در یک منحنی توزیع می شوند که بر اساس آن اکثر افراد در وسط منحنی و تعداد کمی در دو طرف منحنی قرار دارند و چنین تفاوت هایی ثابت است و به سختی تغییر می کند. رواج بحث تفاوت های هوش در میان جنس، اقوام، نژادها و مذاهب مختلف، نزاع و درگیری های سختی را به وجود آورد. طرح موضوع هوش هیجانی، تا حدی پاسخی برای منحنی زنگوله یی بود .
گلمن (۱۹۵۵) بلافاصله بعد از توصیف منحنی زنگوله یی، هوش کلی را از هوش هیجانی متمایز ساخت و بیان کرد که هوش هیجانی در مقایسه با هوش کلی، قوی تر است و توانش های هیجانی مهم می توانند آموخته شوند. از این منظر، شرایط فرهنگی یا ارزش روح زمانی هوش هیجانی، مساوات طلبی بود. به عبارت دیگر چون هوش هیجانی مانند هوش شناختی، ذاتی نیست و یک مهارت آموختنی است، هر شخص می تواند از لحاظ هیجانی، باهوش باشد و جامعه ی توانمند هیجانی، جامعه یی است که هر فردی، حتی کسی که بیش از این تصور نمی کرد که باهوش باشد، می تواند باهوش باشد (شهبازی، ۱۳۸۵).
هوش هیجانی و مفهوم شخصیت
موضوع روان شناسی شخصیت، مطالعه ی بخش های مختلف روان شناختی، سازمان دهی و رشد آن با هدف برقراری ارتباط قسمت های مختلف ذهن نظیر مکانیزهای دفاعی، ساختارها، عملکردها و فرایندها با پیامدهای زندگی می باشد. سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا هوش هیجانی، برای توصیف کل شخصیت به کار می رود؟ پاسخ به چگونگی تصور شخص از سیستم شخصیتی انسان بستگی دارد (مایر، ۱۹۹۸؛ مک آدامز، ۱۹۹۶).
عباراتی که افراد گاهی به هنگام تصور هوش هیجانی به کار می برند، مانند انگیزش،[۷۰] هیجان[۷۱]، شناخت[۷۲] و هشیاری[۷۳]، در روان شناسی شخصیت به عنوان چهار فرایند اساسی و مبنای فیزیولوژیکی شخصیت می باشند که به عنوان بخش اول شخصیت مورد توجه هستند. پایه ی انگیزش درونی است و برای تکامل علایق، دلبستگی و ایمنی ضروری می باشد. سیستم هیجان شامل تجربه های درونی در پاسخ به روابط بیرونی است. مثلاً اگر شخصی باور کند که دیگران مهم، وی را دوست دارند، احساس شادی می کند. برعکس اگر او معتقد باشد که آن ها با وی بدرفتاری می کنند، احساس خشم خواهد کرد. شناخت در مقایسه با این مجموعه، مکانیزم های ذهنی بیشتر بیرونی است. در واقع یکی از اهداف شناخت، کمک به ایجاد اطمینانی رضایت بخش از انگیزش ها، حفظ هیجان های خوشایند و تفکر درباره ی طرح علایق درونی مانند خیال پردازی می باشد. از سوی دیگر، شناخت در خدمت ترسیم طرح هایی از دنیای خارج، آزمایش و تجربه ی آن ها، استدلال مؤثر، جدایی واقعیت از خیال و پردازش اطلاعات است. هشیاری که به نسبت فرایندهای پیشین بهتر قابل درک است، آگاهی شخص از بخش های دیگر ذهن می باشد. حالتی که همواره در طی ساعات بیداری حفظ می شود و ممکن است در طول روز بع علت خستگی، تحریک و سایر شرایط، حالت هشیاری در نوسان باشد. برخی معتقدند که هشیاری به تغییر خلاقانه، توقف و تغییر جهت عملیات جاری ذهن، گرایش دارد. در واقع آگاهی هشیار، فرصت هایی جهت تغییر فراهم میکند.
بخش دوم شخصیت، مدل هایی از خود، دنیای اطراف و خود در جهان می باشد که از طریق یادگیری شکل می گیرد.این الگوها، جنبه هایی از انگیزش فردی، هیجان ها، شناخت ها و حالات هوشیاری را در بر می گیرد که در نقشه هایی از خود و دنیای اطراف، ادغام می شوند.
سومین بخش شخصیت، صفات هستند. اگر یک انگیزه، هیجان یا تفکر به صورت مداوم در الگوهای خود یا دنیای اطراف، یعنی نقشه های ذهنی آموخته شده، حضور یابد، صفت شکل می گیرد. در کل ویژگی ها (صفات) از انگیزه های ساده، هیجان و شناخت که از تعامل اکتسابی از خود و دنیا ایجاد می شوند، متفاوت هستند (شهبازی، ۱۳۸۵).
بارآن (۲۰۰۱) از جمله افرادی است که به هوش هیجانی به عنوان یک ویژگی شخصیتی می نگرد. اما به نظر مایر و سالووی (۱۹۹۷) اگرچه این هوش هیجانی با برخی از رگه های شخصیتی مثل سخت رویی و تفکر سازنده، ارتباط دارد ولی مطابق خود آن ها نبوده و مستقل است (دهکردی، ۱۳۸۶).
هوش هیجانی و مفهوم توانایی ذهنی
در این اصطلاح، هوش هیجانی ترکیبی از توانایی، مهارت یا استعداد ذهنی است که به پردازش اطلاعات هیجانی می پردازد. لذا کار اصلی، مفهوم سازی توانایی هایی است که هوش هیجانی را می سازند. همچنین ایجاد شیوه هایی جهت سنجش این توانایی ها و تعیین این که آیا هوش هیجانی معدل هوش استاندارد هست یا خیر؟ هوش به عنوان مجموعه یی از توانایی های ذهنی تعریف شده است. یک توانایی از هر نوع که باشد، ویژگی و شاخصی را توصیف می کند که فرد قادر است با موفقیت، تکلیفی را که دشوار توصیف شده (مانند به دست آوردن نتیجه ی مطلوب و خاص) انجام دهد. از این دیدگاه توانایی ذهنی، مترادف با استعداد ذهنی و مشابه به مهارت ذهنی، که مخصوصاً بیانگر برخی چیزهای آموخته شده است و نیز همتای توانش ذهنی، می تواند از انواع دیگر توانایی ها مانند تفکر انتزاعی[۷۴] و مسأله گشایی[۷۵] متمایز باشد (مایر و همکاران، ۲۰۰۰؛ به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶).
نظریه هایی که در این قرن مطرح شده اند، برای توصیف و ارزیابی مجدد این که توانایی ذهنی چه چیزی است یا چه چیزی نیست، کافی می باشد. مثلاً محققانی که اصطلاح هوش هیجانی را برای توصیف جنبه های چندگانه ی شخصیت، به کار می برند، اغلب ویژگی های شخصیتی را به عنوان توانایی یا استعداد مشخص می کنند. بارآن (۱۹۹۷) استعداد غیر شناختی، مانند جرأت ورزی را مطرح می کند، گلمن (۱۹۹۸) به ابتکار و نظم کارکنان در بیان چنین توانایی هایی اشاره دارد. همه ی این نسبت ها در جای خود ارزشمند هستند اما آیا توصیف آن ها در چنین مدلی، کاربرد درست و دقیق مفهوم توانایی را ایجاد می کند؟ توجه به گستره ی شخصیت و همه ی بخش های آن می تواند به پرسشی که هوش چه چیزی هست یا چه چیزی نیست پاسخ دهد (مایر، ۲۰۰۰؛ به نقل از خسرو جاوید، ۱۳۸۰).
از این چشم انداز، شناخت، هیجان و انگیزش کل شخصیت را در بر نمی گیرد و نیز این که صرف حضور برخی توانایی های شناختی، هوش را نمی سازند. مثلاً افرادی که اجتماعی هستند، بدون شک اطلاعات اجتماعی را آن گونه که با دیگران تعامل دارند، پردازش می کنند. با وجود این نکته اصل جامعه پذیری، تعامل با دیگران است و نه مسأله گشایی اجتماعی. برعکس هوش هیجانی شامل فهم و چگونگی قانع سازی دیگران، کنترل قوی روابط، ایجاد گروه منسجم و مواردی مانند آن است. بنابراین جامعه پذیری هوش اجتماعی نیست. به طور کلی صفات شخصیتی مانند وظیفه شناسی، جامعه پذیری و خوش بینی، فی نفسه هوش نیستند، چراکه هیچ یک در اصل توجه به حل مسأله ندارند (شهبازی، ۱۳۸۵).
الگوها و مولفه های هوش هیجانی
هوش هیجانی بنا بر ماهیتش ترکیبی از توانمندی های متعددی است که فرد را در تعاملات بین فردی یاری می رساند. از آنجا که شناسایی توانمندی های موجود در هوش هیجانی، بر اساس چارچوب های نظری متفاوتی انجام شده است، لذا قبل از ورود به بحث مولفه های هوش هیجانی، بیان الگوهای آن ضروری به نظر می رسد.
دیدگاه های موجود در زمینه هوش هیجانی:
در این تحقیق به الگوهای ارائه شده توسط گلمن(۱۹۹۵)، بارآن(۱۹۹۷) و مایر و سالووی(۱۹۹۷) اشاره می شود.
الگوی ترکیبی[۷۶] هوش هیجانی گلمن و مولفه های آن
به نظر گلمن (۱۹۹۵) هوش هیجانی هم شامل عناصر درونی است وهم بیرونی . عناصر درونی شامل میزان خود آگاهی ،خود انگاره ، احساس استقلال و ظرفیت خود شکوفایی و قاطعیت می باشد.
عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی ، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت می شود. همچنین هوش هیجانی شامل ظرفیت فرد برای قبول واقعیات ، انعطاف پذیری ، تونایی حل مشکلات هیجانی، توانایی حل و مقابله با استرس و تکانه ها می شود. دانیل گلمن با انتشار کتاب هوش هیجانی اطلاعات جالبی در مورد مغز ، احساسات و رفتار عرضه کرد . او اعتقاد داشت که توانایی های شخصی و بین شخصی (هوش هیجانی) نسبت به IQ دارای اهمیت بیشتری در موفقیت های شخصی ، اجتماعی و حرفه ای افراد است. و نیز معتقد بود هوش و استعداد فقط می تواند به اندازه ی ۲۰ درصد موفقیت فرد نقش داشته باشد و ۸۰ درصد بقیه به عوامل دیگری از جمله هوش هیجانی افراد مربوط می شود. ( جان ۲۰۰۳ / به نقل از دهکردی ۱۳۸۶)
گلمن (۱۹۹۸) همچنین در کتاب اخیر خود با عنوان “هوش هیجانی در کار” پنج مولفه فوق را به ۲۵ توانش هیجانی متفاوت تقسیم می کند. نظیر آگاهی سیاسی ، نظم کارکنان ، اعتماد به نفس ، هوشیاری و انگیزه پیشرفت ، استقامت ، اشتیاق ، خوش بینی و کنترل خود .
سئوالی که در این جا پیش می آید این است که : آیا استقامت ، شعور سیاسی ، خوش بینی و نظایر آن بخشهایی از هوش هیجانی را تشکیل می دهند و اگر این گونه نیست پس آنها چه چه چیزی هستند؟
در پاسخ به این سئوال , مایر (۱۹۹۵) الگویی از مولفه های شخصیت به عنوان مجموعه سیستم هایی از ” بخشهای اصلی شخصیت ” ارائه داد. در این الگو ، شخصیت به ۴ بخش اصلی تقسیم میشود و هر بخش شامل مولفه های فرعی است که با بررسی آن میتوان متوجه شد که بخشهای مختلف هوش هیجانی از نظر گلمن در کجای سیستم شخصیتی قرار می گیرند. این ۴ بخش عبارتند از:
شبکه انرژی[۷۷] : شامل انگیزه ها و هیجانات فردی است که مسیر کلی انجام کارها را هموار می کند . این سیستم مشارکت آشکار پایین ترین سطوح انگیزشی و هیجانی سیستم شخصیت را نشان می دهد . بخشهای فرعی آن انگیزش ، نیاز به تعقل، نیاز به قدرت ، سطوح انگیزشی ، استقامت ، اشتیاق، هیجانات ، شادی ، عصبانیت ، غمگینی و افسردگی ، سبک هیجانی، هیجانی بودن و ثبات هیجانی است .
کارخانه دانش [۷۸]: شامل انباره اطلاعات شخصیتی ، احساسات و تفکرات درباره خود و جهان اطراف و عمل کردن بر اساس آن اطلاعات می باشد . شاخه های فرعی آن نیز شامل توانایی و پیشرفت ، هوش کلامی ، هوش فضایی ، هوش هیجانی ، سبکهای شناختی خوشبینی – بدبینی می باشد.
بازیگر نقش [۷۹]: شامل طراحی فعالیتهای اجتماعی مهم نظیر رهبری کردن یا اطلاعات از دیگران ، همدلی و تاثیر خوب گذاشتن بر دیگران است . این سیستم به سبکهای ابراز ، برونگرایی – درونگرایی و توانایی ایفای نقش مربوط می شود.
مدیر هوشیاری[۸۰]: مرکز خود آگاهی و شامل هشیاری و کنترل خود است. این بخش بر شخصیت که در تفکر خلاق و عملکرد سطوح بالای شخصیت زمانیکه ضروری باشد ، نظارت دارد.
اکنون استقامت و اشتیاق ، خوش بینی ، شعور سیاسی و کنترل خود را بررسی می کنیم که از نظر برخی از محققان ، جنبه هایی از هوش هیجانی را تشکیل میدهند.
ثبات[۸۱] ( استقامت) و اشتیاق در شبکه انرژی قرار دارند که به هدایت فرد در مواجهه با موانع کمک می کند.
خوش بینی شیوه ای از پیش بینی محیط اطراف است که در سیستم دوم یعنی در کارخانه دانش قرار می گیرد.
شعور سیاسی با بازیگر نقش ارتباط دارد. مثلا” اینکه آیا شخص می تواند در جلسه ای حمایت سایرین را بدست آورد و جای مشخص برای خود تعیین کند؟
کنترل خود در شاخه مدیر هوشیار جای می گیرد . به عنوان مثال آیا شخص برای اینکه فرد بهتری باشد می تواند خود را تغییر دهد؟ که این مهارت در طول زندگی ضروری است.(گلمن/پارسا۱۳۸۳)
گلمن در سال ۱۹۹۵ در توضیح این الگو می گوید، این الگو ترکیبی از استعداد های اجتماعی و هیجانی است. الگوی گلمن پنج حوزه ی وسیع آگاهی از هیجان ها، مدیریت هیجان ها، انگیزه دادن به خود، شناسایی هیجان های خود، شناسایی هیجان های دیگران و مدیریت روابط را در بر می گیرد. به نظر وی برخی ویژگی های رفتاری مبنی بر انگیزش هستند(مثل تحریک کردن کسی)، برخی مبتنی بر هیجان ها هستند(مثل شناسایی هیجان های دیگران) و بعضی از این ویژگی ها، برقراری ارتباط مناسب با دیگران را کنترل می کند(گلمن، ۱۹۹۵؛ به نقل از مایر، ۱۹۹۹). براساس این الگو گلمن(۱۹۹۵) به پنج مولفه ی خود آگاهی، مدیریت خود، آگاهی اجتماعی، مدیریت روابط و خود انگیزی اشاره می کند. او معتقد است که خود آگاهی و مدیریت خود با هوش درون فردی گاردنر و آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط با هوش بین فردی گاردنر مطابقت دارد (به نقل از دهکردی، ۱۳۸۶)
دانیل گلمن مولفه های هوش هیجانی را به شرح زیر بیان می کند:
“ ۱-خود آگاهی[۸۲]: شناختن هیجان هایی که آن را احساس می کنیم و دلیلش را می دانیم. خود آگاهی، آگاه بودن از حالت روانی خود و تفکر ما درباره ی آن حالت است. و شامل آگاهی هیجانی و خود ارزیابی صحیح و خود باوری است.