پدیدارشناسان عملکرد تحصیلی خودتنظیمی را در ابعادی از قبیل خودارزشی[۹۸]، برنامه ریزی و هدفگزینی تعریف میکنند. (مک لاهان[۹۹]، نقل در پرکان، ۱۳۸۷).
بر طبق نظر مک کامبز[۱۰۰]، ساختارهای سیستم خود به حوزه های تخصصی و حوزه کلی تقسیم می شود مفهوم خود کلی به تصور یادگیرندگان از خودشان به عنوان یادگیرندگان خودتنظیم اشاره می کند که به باور آنها درباره برخورداری از توانایی ها، مهارت ها و دانش مورد نیاز برمیگردد.
مفهوم خود در حوزه تخصصی به عنوان درک افراد از تواناییهایشان برای هدایت و کنترل انگیزه، شناخت، عاطفه و رفتار در حوزه خاص مثلاً یادگیری زبانانگلیسی، علوم و ریاضیات تعریف میشود. این خود ادراکی، چگونگی خودتنظیمی دانش آموزان را هنگام یادگیری در آن حوزه تعیین می کند (زیمرمن ۱۹۸۸).
۲-۲-۶-۳- نظریه شناختی – اجتماعی زیمرمن
زیمرمن خودتنظیمی را یک چرخه در طبیعت میداند و خودتنظیمی را به عنوان افکار، احساسات و اعمال خودتولیدی تعریف می کند و به صورت دورهای برای دستیابی به اهداف شخصی برنامه ریزی می شود. خودتنظیمی یک فرایند خود هدایتی است که از طریق آن یادگیرندگان تواناییهای ذهنیشان را به مهارت های علمی مرتبط به تکلیف، تبدیل میکنند. این رویکرد، یادگیری را فعالیتی میداند که در طی آن دانش آموزان به صورت فعال درگیر یادگیری هستند. در حالی که دیگر نگرشها، یادگیری را واقعه پنهان میدانند که برای دانش آموزان به صورت واکنشی و در نتیجه تجربیات آموزشی اتفاق می افتد. تحقیق و تئوری یادگیری خودتنظیمی، نه تنها به اشکال غیراجتماعی آموزش و پرورش مثل یادگیری اکتشافی، خودآموزی از طریق خواندن، مطالعه کردن، آموزش برنامهای یا آموزش به کمک کامپیوتر می پردازد بلکه اشکال اجتماعی یادگیری مثل سرمشقگیری، راهنمایی و بازخورد از طریق همسالان، مربیان و معلمان را شامل می شود.(زیبازاده، ۱۳۸۶).
به دانش آموزان میتوان یاد داد که از راهبردهای خودتنظیمی استفاده کنند و میتوان به آنها متذکر شد که این کار در موقعیتهای گوناگون انجام دهند تا به خودتنظیمی عادت کنند. برای مثال میتوان از دانش آموزان خواست که برای مقدار زمانی که انتظار دارند هر شب درس بخوانند هدفهایی را تعیین نموده و میزان رسیدن خود به این هدف را یادداشت کنند. استفاده از این راهبردها به دانش آموزان کمک می کند تا هدفهای یادگیری خودشان را تحت کنترل درآورند و راهبردهای کلی را برای تعیین اهداف و ملاکهای شخصی رسیدن به آنها، به وجود آورند (زیمرمن، ۱۹۹۵).
تعامل عوامل محیطی رفتاری و شخصی در طول خودتنظیمی یک فرایند درونی است. زیرا این عوامل نوعاً در طول یادگیری تغییر می کند وباید نظارت شوند. این نظارت، فرد را به سمت ایجاد تغییر در راهبردها، شناخت، عواطف و رفتارها سوق میدهد. (پینتریج و شانک، ۱۳۸۶).
۲-۲-۶-۴- نظریه بندورا
الف) مشاهده خود[۱۰۱] (برای مثال خودنظارتی)، ب) خودقضاوتی[۱۰۲]، ج) خودواکنشی[۱۰۳] مشاهده خود یا خود مشاهدهگری، با توجه آگاهانه به جنبه های از رفتارفرد اشاره دارد. اگر افراد ندانند که چه انجام می دهند. قادر به تنظیم عملکرد خود نخواهند بود. خود مشاهدهگری برای تعیین پیشرفت در یک فعالیت مهم است. غالباً باورهای ما درباره، پیآمدها، دقیقاً منعکس کننده پیآمدهای واقعی نیست. گزارش ثبت رفتار خود، می تواند نتایج شگفتآوری به دنبال داشته باشد. (پینتریج و شانک، ۲۰۰۲).
عواملی که بر قضاوت فرد تاثیر می گذارد عبارت است از:
معیارها، اهداف، اهمیت دستیابی به اهداف و اسنادهای عملکرد است.
ویژگیهای هدف (خاص بودن، نزدیک، دشواری) برخودتنظیمی وانگیزش تاثیر می گذارد.
خودقضاوتی هم چنین اهمیت دستیابی به هدف را منعکس می کند. وقتی افراد توجه کمی به چگونگی عملکرد خود دادند، ممکن است عملکرد خود را ارزیابی نکنند یا تلاش خود را برای بهبود آن افزایش ندهند. اسنادها مهم هستند زیرا دانشآموزانی که عقیده دارند پیشرفت خوبی به سمت هدف دارند، ممکن است عملکرد خود را به توانایی پایین نسبت دهند که این امر می تواند برخودکارآمدی و عملکرد تاثیر منفی داشته باشد.
معیارها ممکن است مطلق (ثابت) یا هنجاری (نسبت به عملکرد دیگران) باشد. معیارها آگاهیدهنده و برانگیزندهاند. مقایسه عملکرد با معیارها، پیشرفت هدف رانشان میدهد و این باور که فرد در حال پیشرفت است باعث افزایش خودکارآمدی و انگیزش می شود. معیارها اغلب از مقایسه اجتماعی با الگوها به دست می آید. (پینتریج و شانک، ۲۰۰۲).
خودواکنشها پاسخهای رفتاری، شناختی عاطفی به خود قضاوتی است. بنابرین خودواکنشی، افراد را برمیانگیزد تا تلاش لازم برای آن چه ارزشمند میدانند از سربگیرند. خودواکنشی هم چنین بر نحوهای که افراد از پیشرفت خود احساس رضایت کنند تاثیر می گذارد. (کدیور ۱۳۸۶)
بندورا معتقد است که خودنظم دهی واقعی متاثر از دو مکانیستم خودکارآمدی و انتخاب هدف است. خودکارآمدی زمانی بر عملکرد تاثیر می گذارد که شخص مهارت های مورد لزوم برای انجام یک تکلیف را دارا بوده و برای عمل برطبق عقاید خودکارآمدی خویش، به اندازه کافی برانگیخته می شود. یک حس قوی از خودکارآمدی برای ثابت قدم بودن در کار در موقع مواجهه باخواستههای موقعیتی و شکست لازم است.
انتخاب هدف دومین مکانیسم میانجیگری خودتنظیمی فرض شده به وسیله بندورا است. اهداف به تاثیرات خود واکنشی در طی خودتنظیمی نیرو میبخشد، زیرا اهداف شرایط را برای خودارزیابی مثبت فراهم می کند.
بنابرین افراد خودتنظیم ابتدا رفتار خود را مورد بازبینی قرار داده و در طی بازبینی رفتارهای خود را مورد قضاوت قرار می دهند. به عبارت دیگر بر اساس معیارها و اهدافی که برای خود برگزیدهاند تعیین میکنند که کدام یک از رفتارها با استانداردها و اهداف شخصیشان توافق داشته و با کدام یک ناموافق است. سپس بر اساس این قضاوتها، نسبت به خودواکنش نشان می دهند. به عبارت دیگر برای آن رفتارها خود را سرزنش میکنند یا پاداش می دهند. (زیبازاده ۱۳۸۶).
۲-۲-۶-۵-نظریه ویگوتسکی
علاقه محققین بر دو عامل خاصی مورد تأکید در نظریه ویگوتسکی متمرکز است. زبان درونی به عنوان منبع دانش و خودکنترلی و گفتگوی تعاملی بین بزرگسالان و کودکان به عنوان ابزاری برای انتقال دادن و درونی ساختن مهارت های زبانی (پرکان، ۱۳۸۷).
در نظریه ویگوتسکی، زبان هم وسیله مهمی برای تعامل اجتماعی و هم وسیله تفکر و خودتنظیمی است. منظور از خود تنظیمی در این نظریه توانایی اندیشیدن و حل کردن مسائل بدون کمک دیگران است.
ایجاد توانایی خودتنظیمی و تفکر مستقلانه شامل چند مرحله است: نخست کودک یاد میگیرد که اعمال و صداها دارای معنیاند. برای مثال کودک میآموزد که دست دراز کردن او به سوی یک شیء برای دیگران این گونه معنی میدهد که او آن شیء را میخواهد. در رابطه با یادگیری زبان کودک میآموزد که صداها را با معانی آنها تداعی می کند.