پدری پاکباز چون یحیی پسری پیر عقل چون عیسی
هر دو نیکو دل و خدای پرست هر دو فرّخ و پی مبارک دست
باز سنایی در مثنوی سیرالعباد الی المعاد می گوید:
مایه ی خشکیی و قابل نم پدر عیسی و مرکب جم
گفتم ای شمع این چنین شبها وی مسیحای این چنین بتها
قدر عیسی کجا شناسد خر لحن داوود را چه داند کر
خر رمز تن است و عیسی رمز روح همانطور که عیسی بر خر سوار است روح بر تن سوار است و نباید به خاطر آسایش تن، روح را در رنج و شکنجه قرار داد؛ چنانچه سنایی می گوید:
به صاحب دولتی پیوند، اگر نامی همی جویی که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
چون دم عیسی چلیپا شد، اکنون بلبلان بهر انگلیون سراییدن به ترسایی شدند
مهره ی گردن خر دجال از پی عقد، بر مسیح مبند!
کفش عیسی مدزد و از اطلس خر او را مسازپشما گند
چارپایی بی دم عیسی مریم یافتن چوب دستی بی کف موسی عمرن داشتن
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در آستین از برای توتیت سنگ سپاهان داشتن
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
چو عیسی گر ترا باید که مانی زنده جاویدان ز احیائت بساز اموات و از اموات احیا کن
مسیحا وارد عوی تو ننیوشند اگر خواهی یقینت چون مسیحا دار و دعوی مسیحا کن
درین کهپا یه چون گردی بر آخور چون خر عیسی به سوی عالم جان شو که چون عیسی همه جانی
منوچهری دامغانی می گوید:
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری فردوس آمدند امروز سبحان الله اسری
طریق و مذهب عیسی به باده ی خوش ناب نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد
مجیرالدین بیلقانی می گوید:
باد صبحست که مشاطه ی جعد چمنست یادم عیسی پیوند نسیم سمنست
رودکی سمر قندی می گوید:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که کرا کشتی تاکسته شدی زار تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت
بربط عیسی و فرشهای فؤادی چنگ مدک نیرو نای چابک جانان
عنصری می گوید:
از دو برهان دو پیغمبر ترا بینم نصیب وین دو بینم شغل تو گر این کنی، ور آن کنی
از عطا تو معجزات عیسی مریم کنی از قلم تو معجزات موسی عمران کنی
ابوسعید ابوالخیر می گوید:
ای دلبر عیسی نفس ترسایی خواهم که به پیش بنده بی ترس آیی
گه اشک ز دیده ی ترم خشک کنی گه بر لب خشک من لب ترسایی
جمال الدین اصفهانی۱ مگوید:
او نه خورشیدی چو موسی دیده پردازست گو مرغ عیسی را همه خاصیت حربا دهد
بو که بردارد سبل از دیده ی طبعت که او چون دم عیسی جلای چشم نابینا دهد
عمعق بخارایی می گوید:
دریا به پیش موسی کی ماند سدّ راه وندر پناه عیسی کی ماند اکمهی؟
دم عیسی است پنداری که مرده زنده گرداند پی خضراست پنداری که عالم پر خضر دارد
عطار نیشابوری می گوید:
آن عصا کان سحره ی فرعون خورد نی عصای موسی عمران بود
وان نفس کان مردگان را زنده کرد نی دم عیسی حکمت دان بود
فرخی سیستانی می گوید:
سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی لقای او به چه ماند؟ به چشمه ی حیوان
نه مسیحست ولیکن نفسش باد مسیح نه کلیمست و لیکن قلمش چوب کلیم
هم بکشد و هم زنده کند خشمش وجودش آن موسی عمران بود، این عیسی مریم
به سخا مرده ی صد ساله همی زنده کند این سخا معجز عیسی است همانا نه سخاست
قطران تبریزی می گوید:
ای کشته ی محنت را چون عیسی مریم وی زنده ی عاصی را چون موسی عمران
نظامی در شرفنامه می گوید:
چو عیسی بسی مرده را زنده کرد به خلقی چنین خلق را بنده کرد