طبق تعریف جنسن و مکلینگ[۵۷]، رابطه نمایندگی به عنوان تعاملی بین یک یا چند سهامدار یا مالک و یک یا چند نماینده است که نماینده از طرف سهامدار مسئولیت انجام یک سری خدمات را عهدهدار میشود. به دنبال این تعهد، مالکین اختیار یک سری تصمیمگیریها را به نمایندگان واگذار میکنند. در چنین وضعیتی، حداکثر ساختن منافع، هدف طرفین محسوب میشود و لزومی ندارد که ما بر این باور باشیم که نماینده همواره در جهت تأمین حداکثر منافع برای سهامدار باشد. .[۴۶]
دو نوع رابطه نمایندگی در کسبوکار وجود دارد:
۱٫ رابطه نمایندگی بین سهامداران و مدیران
۲٫ رابطه نمایندگی بین سهامداران و اعتباردهندگان
مسائل نمایندگی از این معضل ناشی میشود که یک نماینده صرفاً در جهت حداکثر کردن رفاه سهامدار رفتار نماید. به عنوانمثال درجایی که نماینده خود مدیر است، مدیر دارای اختیار تصمیمگیری بوده و ممکن است برای کاهش استرس کاری، از فعالیت زیاد اجتناب کند و این امر در تضاد باهدف حداکثر ساختن ارزش شرکت است. .[۵]
تضاد نمایندگی سهامداران در مقابل مدیریت
مسئله نمایندگی وقتی ایجاد میگردد که مدیر یک شرکت مالک کمتر از صد درصد سهام عادی آن باشد. اگر یک شرکت به صورت تضامنی باشد و به وسیله مالکش اداره شود، اینگونه فرض میشود که مدیر جهت افزایش رفاه و آرامش خود فعالیت خواهد کرد که این رفاه و آرامش میتواند به شکل افزایش دارایی و یا داشتن فراغت بیشتر و نظایر آن باشد. بااینوجود اگر مدیری که مالک یک شرکت است، بخشی از سهام را به افراد خارج از شرکت بفروشد، یک تضاد منافع به وجود میآید. حال مدیر مالک ممکن است بخواهد واحد تجاری را با آرامش خاطر بیشتر و بدون هیچ گونه حساسیت اداره کند؛ زیرا بخش کمتری از ارزش اقتصادی آن به او تعلق میگیرد. از طرف دیگر نباید همه هزینه ها را خود متحمل شود، زیرا برخی از این هزینه ها به سهامداران برمیگردد؛ بنابرین درصدد برمیآید تا منافع سهامداران را به بهترین شکل ممکن تأمین ننمایند.
در شرکتهای سهامی بسیار بزرگ، تضاد نمایندگی بالقوه مهم است. چون در این شرکتها درصد کمی از سهام در اختیار مدیران است. در این حالت حداکثر نمودن ثروت سهامداران باعث تضاد با اهداف مدیریت میشود. به عنوانمثال این بحث مطرح میباشد که اهداف اولیه مدیران حداکثر کردن اندازه شرکتشان است. به منظور ایجاد یک شرکت بزرگ با رشد سریع مدیریت ممکن است، امنیت شغلی آن ها را افزایش دهد، چون احتمال جایگزینی توسط رقبا کاهش مییابد، قدرت شخصی، موقعیت و حقوقشان را افزایش دهد، فرصتهای بیشتری را برای مدیران ردههای پایین و میانی ایجاد کند. علاوه بر این، چون مدیران شرکتهای بسیار بزرگ درصد کمی از سهام را در اختیار دارند، علاقه زیادی برای حقوق و مزایا دارند و آن ها معمولاً با سخاوتمندی پولهای شرکت را بین افراد بهدلخواه توزیع میکنند تا آن ها را راضی نگهدارند، زیرا با تحمیل هزینه به سهامداران بر اعتبار و شهرت خود میافزایند. میتوان مدیریت را به سمتی سوق داد که به نفع سهامداران باشد. بااینحال، سهامداران نمیتوانند نظارهگر تمام فعالیتهای مدیران باشند. مسئله خطر اخلاقی بالقوه در جاهایی است که نمایندگان شرکت یک عمل نامرئی را از طرف خودشان انجام میدهند؛ زیرا برای سهامداران امکانپذیر نمیباشد که همه عملیات مدیریت را زیر نظر داشته باشند. معمولاً برای کاهش تضاد نمایندگی و مشکل خطر اخلاقی، سهامداران باید هزینه های مدیران یا نمایندگان را تحمل نمایند. این هزینه ها شامل همه هزینه هایی است که به وسیله سهامداران برای تشویق مدیریت در جهت به حداکثر رساندن ثروت خود انجام میدهند. هزینه های نمایندگی به سه دسته تقسیم میشوند:
(۱) مخارج جهت نظارت بر عملیات مدیریت نظیر هزینه های حسابرسی
(۲) هزینه های مربوط به ساختار سازمانی، به گونهای که بتوان رفتار نامطلوب مدیریت را محدود نمود.
(۳) ایجاد هزینه های فرصت زمانی که سهامداران محدودیتهایی را اعمال نمایند؛ مانند انجام برخی از اقدامها با نظر موافق سهامداران از قبیل گرفتن رأی از آنان، محدود نمودن اختیارات مدیر و وادار نمودن وی برای انجام بهموقع فعالیتها در جهت افزایش ثروت سهامداران است.
تلاش سهامداران برای تأثیر بر رفتار مدیریت و در نتیجه به صفر رساندن هزینه های نمایندگی ممکن است باعث کاهش ارزش سهام گردد که این خود به دلیل عملکرد نامناسب مدیریت است. در حالتی که سهامداران تلاش میکنند تا اطمینان یابند که عملکرد مدیریت دقیقاً منطبق بر علایق آن ها است، این امر باعث افزایش هزینه های نمایندگی خواهد شد؛ بنابرین حداکثر مبلغ هزینه های نمایندگی که سهامداران متحمل میشوند باید موردتوجه قرار گیرد. دو رویکرد ویژه در ارتباط با نحوه برخورد با تضاد نمایندگی بین مدیران و سهامداران وجود دارد. رویکرد اول اینگونه است که اگر به مدیران شرکتها منحصراًً بر مبنای تغییرات قیمت سهام پاداش داده شود، باعث کاهش هزینه های نمایندگی میگردد؛ زیرا مدیران انگیزه بالایی برای به حداکثر رساندن ثروت سهامداران به دست میآورند؛ اما این موضوع با مشکل روبهرو خواهد شد، زیرا سودآوری شرکت تحت تأثیر وقایع اقتصادی قرار دارد که تحت کنترل مدیران نیست. رویکرد دیگر این است که سهامداران بایستی عملکرد مدیریت را تحت کنترل و نظارت خود درآوردند؛ اما این حالت بسیار پرهزینه و درعینحال بیتأثیر میباشد. راهحل بهینه، راه میانه است و آن حالتی است که پاداش مدیران اجرائی با عملکرد آن ها مرتبط میگردد. بعضی از مکانیزم های ویژهای که برای تشویق مدیران استفاده میشود عبارت است از: طرحهای پاداش مدیریتی، مداخله مستقیم سهامداران در امور سازمان، تهدید به اخراج و تهدید به جایگزینی.
تضاد نمایندگی سهامداران در مقابل بستانکاران
علاوه بر تضاد بین سهامداران و مدیران، تضاد بین سهامداران و بستانکاران نیز وجود دارد. بستانکاران بر آن بخش از سود واحد تجاری که برای پرداخت بهره و اصل مبلغ که مورداستفاده قرار میگیرد ادعا دارند و نیز این گروه بر داراییهای واحد تجاری در موقع ورشکستگی نیز مدعی میباشند. همینطور سهامداران بر تصمیماتی که بر ریسک واحد تجاری تأثیر میگذارد، کنترلهایی را اعمال میکنند. نرخ بدهیهای شرکت به عوامل زیر بستگی دارد:
(۱) میزان ریسک داراییهای موجود در واحد تجاری.
(۲) ریسکی که برای داراییهای اضافی در آینده پیشبینی میشود.
(۳) ساختار سرمایه موجود واحد تجاری.
(۴) انتظارات مرتبط با تصمیمات ساختار سرمایه آتی شرکت.