استادت[۷۶] (۱۹۹۷) برداشت خود را از نظریۀ انتخاب عمومی به گونهای متفاوت از برداشت فوق تحلیل میکند. وی بر این نظر است که نظریۀ انتخاب عمومی به عنوان یک نظریه در فهم یک دولت که در جستجوی مشروعیت است نیز مورد استفاده قرار میگیرد، او اذعان میدارد، دولتها مشروعیت خودشان را با جستجو از طریق سیاست عمومی و پاسخگویی بر مبنای مشارکت تعقیب میکنند و مشارکت زنان امکان حضور آنان را به عنوان رأیدهندگان، طرفداران گروه و تصمیمگیرندگان افزایش میدهد (صالحیعمران، ۱۳۸۳: ۶۳).
۲-۸-۲-۴ نظریه تضاد
در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ نظریۀ سرمایه انسانی، اهمیت خود را از دست داد. زیرا عرضۀ نیروی انسانی باتحصیلات عالی در بازار کار، از تقاضا پیشی گرفت و حتی این افزایش منجر به تورم مدرکدارها از یک سو و از طرف دیگر کاهش بازگشت به سطوح خاصی از دستیابی آموزشی گردید. رندال کالینز از جمله صاحب نظران نظریۀ تضاد به شمار میآید. به اعتقاد وی وجود تضاد طبقاتی در آموزش و پرورش اجتنابناپذیر است. وی مرکز این تضاد را در بازار کار جستجو میکند. بر اساس نظریه تضاد، نبرد بر سر آموزش و پرورش، نبرد بین گروههای مافوق و گروههای مادون است. از آنجا که گروههای مافوق به تدریج تقاضا برای سطوح تحصیلی بالاتر را مطرح میکنند، گروههای اجتماعی مادون نیز تلاش میکنند تا از فرصتهای آموزشی بیشتری برخوردار شوند (کالینز، ۱۹۹۷: ۲۷-۱).نظریۀ تضاد بحث میکند که این بحران مدرکدارها و گسترش آموزش به طور کلی حاصل فرایند «رقابت پایگاه اجتماعی[۷۷]» در میان گروههاست. از آنجایی که آموزش عالی به طور نزدیک، به قدرت و پایگاه ارتباط پیدا میکند، گروههای مختلف سعی میکنند موقعیتشان را در دستیابی به آموزش عالی بهبود بخشند. بنابراین با توجه به این نظریه، دلایل گسترش آموزش عالی را باید یک نوع رقابت بر سر پایگاه اجتماعی جستجو کرد تا نیاز به پرسنل آموزش دیده برای مشاغل خاص (صالحی عمران، ۱۳۸۳: ۶۴-۶۳). در حالی که نظریه سرمایه انسانی رابطۀ مستقیمی بین توسعۀ آموزش با رشد اقتصادی ارئه میکند، نظریۀ تضاد، رابطۀ مستقیمی را بین مشارکت در آموزش عالی و رکود اقتصادی متصور است، به گونهای که در زمان رکود اقتصادی و عدم اشتغال، میزان ثبتنام در دانشگاهها افزایش پیدا خواهد کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۸-۲-۵ نظریه فمینیستها
نظریه فمینیسم به یکسری مکاتب فکری اشاره دارد که بر حسب آنها، زنان باید مثل مردان از فرصتها و حقوق برابر برخوردار باشند وینر[۷۸] (۱۹۹۷) به سه نوع از این مکاتب فکری اشاره میکند که آثار مهمی بر آموزش و پرورش داشتند، این دیدگاهها عبارتند از ۱) حقوق برابر در تعلیم و تربیت که متعلق به فمینیستهای لیبرال است. ۲) روابط پدرشاهی متعلق به فمنیستهای رادیکال و ۳) طبقه، نژاد، جنسیت، ساختارها و ایدئولوژیها که متعلق به فمینیسم جامعهشناسان مارکسیست است (بنسیمون و مارشال[۷۹]، ۱۹۹۷: ۲۱- ۱). فمینیستها با هرگونه روابط نابرابر بین زن و مرد مبارزه میکنند. ویلن[۸۰] (۱۹۹۶) معتقد است که در اواخر سالهای ۱۹۶۰ نظریه مدرنیسم توضیحات کمی دربارۀ «نقش خاص زنان در توسعه[۸۱]» و مفهوم «جنسیت و توسعه[۸۲]» ارائه نمود، در حالی که انتقال از جامعه سنتی به جامعه جدید و نو، لازم داشت که زنان، حضور فعالانه و بیشتری در عرصههای اجتماعی داشته باشند (ویلن، ۱۹۹۶: ۴۵-۳۶). بنابراین نقش و مشارکت زنان در دورههای مختلف را میتوان با توجه به اثرگذاری دیدگاههای فمینیستها مورد بررسی قرار داد. کاتز[۸۳] (۱۹۹۸) در این باره توضیح میدهد که آموزش عالی زنان با توجه به دیدگاه فمینیستی شروع شد. اگر چه دیدگاههای فکری فراهم کنندۀ آموزش عالی ممکن است در ابتدا مختلف باشد، همۀ آنها در این نکته همعقیده هستند که زنان، موقعیت محرومی در جامعه دارند. آموزش عالی زنان، تجارب فردی زنان را میشناسد، اما به طور وسیعتر، آنان را در ساختارهای وسیعتر اجتماعی نیز جا میدهد (کاتز، ۱۹۹۸: ۱۴۹- ۱۳۵).
بر پایه نظریات مطرح شده، میتوان گفت یکی از عوامل تعیین کننده حضور زنان در دانشگاهها، هویت نقش جنسیتی آنان است.
۲-۸-۳ رابطۀ هویت با آموزش
اصطلاح هویت هنگامی که سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعۀ به هم پیوستهای از ویژگیهای فرهنگی که بر منابع معنائی دیگر اولویت داده میشوند. هویت منبع معنا برای خود کنشگران است و بهدست خود آنها از رهگذر فرایند فردیت بخشیدن، ساخته می شود. با این حال ممکن است هویتها از نهادهای مسلط نیز ناشی شوند، اما حتی در این صورت نیز فقط هنگامی هویت خواهند بود که کنشگران اجتماعی آنها را درونی کنند و معنای آن را حول این درونی سازی بیافرینند (کاستلز[۸۴] ،۱۳۸۰ : ۲۳-۲۲). کاستلز معتقد است که ساختن اجتماعی هویت همواره در بستر روابط قدرت صورت می پذیرد و بین سه نوع از هویت تمایز قائل میشود، ۱) هویت مشروعیت بخش، کهاین نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد میشود تا سلطۀ آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند. این نوع هویت بخش هستۀ اصلی نظریه اقتدار و سلطه است. ۲) هویت مقاومت، که منجر به ایجاد جماعتها می شود. این هویت به دست کنشگرانی ایجاد میشود که در اوضاع و احوال وشرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه بیارزش دانسته می شود ویا داغ ننگ بر آن زده می شود
۳) هویت برنامه دار، که به سوژه میانجامد. هنگامی که کنشگران اجتماعی با بهره گرفتن از هر گونه مواد ومصالح فرهنگیِ قابل دسترس، هویت جدیدی میسازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می کند وبه این ترتیب در پی تغییرشکل کل ساخت اجتماعی هستند،که این نوع هویت تحقق مییابد.
بنظر کاستلز هر یک از فرایندهای هویتسازی به ایجاد نتایج متفاوتی در ایجاد جامعه میانجامد؛ هویت مشروعیت بخش، جامعه مدنی ایجاد می کند؛ نوع دوم هویتسازی یعنی هویت مقاومت، منجر به ایجاد جماعتها می شود. و سومین نوع هویتسازی،یعنی هویت برنامهدار، به ایجاد سوژه می انجامد. سوژهها کنشگر جمعی و اجتماعی هستند که افراد به کمک آنها در تجربه های خود به معانی همهجانبه دست مییابند. وی در کل معتقد است که انواع مختلف هویتها، اینکه چگونه و به دست چه کسی ساخته میشوند و چه پیامدهائی دارند، نمی تواند به صورت کلی و انتزاعی مورد بحث قرار گیرد، بلکه امری است مربوط به متن و زمینه اجتماعی( کاستلز ، ۱۳۸۰: ۲۷-۲۴). با توجه به تعریف کاستلز از هویت و تقسیمبندی سهگانۀ او از آن، میتوان سومین نوع هویت، یعنی هویت برنامهدار را در مورد بازتولید سرمایهفرهنگی زنان در گرایش به آموزش عالی مورد توجه قرار داد. گرایش و افزایش بیسابقۀ زنان به آموزش عالی، میتواند به منزلۀ بازسازی هویت جدیدی تلقی شود که آنان با به دست آوردن مدارک دانشگاهی، به منزلت و اعتبار اجتماعی دیگری نسبت به گذشته نائل شده و هویت شخصیتی جدیدی برای خود میسازند.
بارنو و بایام[۸۵]، (۱۹۹۷) معتقدند که برجسته ترین عنصر هویت شخصیتی یا خود، آن بخش از هویت اجتماعی است که در آن هر کدام از ما به یکی از دو مقوله مرد یا زن منتسب می شویم، هر کدام از ما دارای یک هویت جنسیتی هستیم یعنی به خودمان برچسب مذکر یا مؤنث میزنیم (بارنو و بایام، ۱۹۹۷: ۱۷۵). با توجه به نظر بارنو و بایام در مورد هویت جنسیتی و نیز دیدگاه کاستلز مبنی بر شکلگیری هویت، میتوان به این نتیجه رسید که مهمترین بخش از هوبت اجتماعی که همان هویت جنسیتی است، اگرچه از همان دوران طفولیت، شکلگیری آن آغاز میشود، اما در طول دوران تحصیل هویت جنسیتی شخص تغییر پیدا میکند، تا این که در دوران دانشگاهیِ وی به تکامل میرسد. هویت شخصیتی جدیدی که زنان با حضور در دانشگاه کسب میکنند، فرایند شکلگیری هویت نقش جنسیتی نوینی را برای آنان رقم میزند. زنان در روزگار مدرن با زنان روزگار سنتی که صرفا همراه شوهرانشان به کار کشاورزی و دامداری میپرداختند فرق دارند. عصر فنآوری نوین همه چیز را در هم ریخته و طبعاً نوع کارها هم عوض شده است. زنان نیاز دارند برای آموختن علم از آموزش در سطوح بالا بهره ببرند و از تحصیلات و تخصصی که برای گرفتن آن زحمت کشیدهاند سود بجویند. این کار به آنها احساس امنیت و رضایت خاطر میدهد.
۲-۸-۴ خودپنداره
۲-۸-۴-۱ تعریف خودپنداره
هر فرد در ذهن خود، تصویرى از خویشتن دارد، به عبارت دیگر، ارزشیابى کلى فرد از شخصیت خویش را « خودپنداره[۸۶]» یا «خودانگاره» مى نامند. این ارزشیابى ناشى از ارزشیابىهاى ذهنى است که معمولا از ویژگىهاى رفتارى خود به عمل مىآوریم. در نتیجه، خودپندارى ممکن است مثبت یا منفى باشد. (تقیزاده، ۱۳۷۹: ۲۱). وایلی[۸۷]در تعریف خودپنداره میگوید، آنچه فرد اعتقاد دارد که هست و گزارش از خود، از جهت دیگر عبارت از آمادگی، اشتیاق و توانایی فرد یا غوای او در این که بگوید چه هست، میباشد (وایلی، ۱۹۶۱: ۵۲). خودپنداره کلیت ادراکهایی است که در مورد خود داریم. منظور از ادراکها، نگرشهای ما درباره خود و زبانی است که هنگام توصیف خود به کار میگیریم. میتوان خودپنداره را در حکم یک سلسله مراتب به حساب آورد. در قسمت بالای این سلسلهمراتب یعنی در بالاترین سطح، یک خودپنداره کلی قرار دارد، که مجموعهای است از باورهایی که شخص درباره خود دارد، باورهایی که تغییر آن نسبتاً دشوار است. در سطح بعد، دو قلمرو عمده تحصیلی و غیر تحصیلی (اجتماعی و جسمی) در خودپنداره دانش آموزان وجود دارد. در سطح سوم یا قلمروهای ویژه، خودپنداره که به طور مستقیم با موضوع درسی یا نوع فعالیت ارتباط دارد واقع است. این قلمروهای خاص خودپنداره که تابعی از تجربههای روزانه ماست احتمالاً بیشترین آمادگی را برای تغییر دارد (گیج، ۱۳۷۴: ۲۵۰- ۲۴۹). طبق تعریفی که از خودپنداره ارئه شد، برداشتی که شخص از خود دارد میتواند مثبت یا منفی باشد، این برداشت از خود به هر یک از دو صورت که باشد میتواند موجب شکستها و موفقیتهای زیاد، و همچنین موجب شکلگیری نقشها و انتظارات متفاوتی در طول زندگی شخص بشود. به طور مثال با توجه به رابطۀ محکمی که بین خودپنداری و موفقیت تحصیلی وجود دارد، درصورتی که فرد از خود برداشت مثبتی داشته باشد در فعالیتهای آموزشی، پیشرفت خواهد داشت و موفقیت وی در تحصیل به حس اعتماد و خودپذیری منجر میشود و بلعکس برداشت منفی از خود عدم موفقیت و به دنبال آن عدم اعتماد از خود را در بر خواهد داشت.
۲-۸-۴-۲ خودپنداره تحصیلی
در سالهای اخیر این نظریه که استعداد هر فرد ، به عنوان تنها عامل مستقل در تحصیل ، نقش دارد، مورد تردید قرار گرفته و بر خودپنداره تحصیلی و تأثیر آن بر انگیزه پیشرفت تحصیلی، تکیه شده است. خودپنداره تحصیلی یکی از عوامل مؤثر بر عملکرد تحصیلی و عبارت از نگرش کلی فرد نسبت به تواناییهای خویش در رابطه با یادگیری آموزشگاهی است. تصور مثبت افراد راجع به خود نه تنها میتواند در تحصیل وی تأثیر بگذارد بلکه این تصور عاملی مثبت برای رسیدن به کمال مطلوب در امر تحصیل نیز است و برعکس، دانشآموزانی که احساس خوبی دربارۀ توانایی خود ندارند، حتی بدون توجه به نژاد و رنگ پوست به ندرت در فعالیتهای تحصیلی خود موفق هستند (میکائیلی و همکاران، ۱۳۹۱: ۹۲-۹۱).
تحصیلات عالی در دانشگاه خودپنداره زنان را تغییر میدهد، این تغییرات از عدم وابستگی و افزایش احساس استقلال تا قویتر شدن آنان برای رویارویی با مشکلات در زندگی است، که باعث انتخاب واقعبینانهتری در آنها میشود و از این طریق به زندگی خود غنا بخشند (باتلر، و دپرز[۸۸]، ۲۰۰۲: ۲۰).
خودپنداره تحصیلی، فرایند شکلگیری ارزشیابی از خودپندارۀ متأثر از تجارب آموزشی دانشآموزان و تفسیر محیط آموزشی میباشد (جی[۸۹] و همکاران، ۲۰۱۰). و بیانگر دانش و ادراکات فردی دربارۀ نقاط قوت و ضعف خودمان در یک حوزه تحصیلی معین و عقاید فردی دربارۀ تواناییهایمان در انجام موفقیتآمیزِ تکالیف تحصیلی در سطوح طراحی شده است و یکی از بهترین پیشبینیکنندهها و میانجیها برای متغیرهای انگیزشیِ اثربخش و غیر اثربخش و از جمله عوامل بسیار مهم و اثرگذار در فرایند یادگیری میباشد (اکرمرانا و اقبال[۹۰]، ۲۰۰۵: ۳۶- ۱۹). خودپنداره تحصیلی به شدت بر اطلاعات اجتماعی نسبی متکی است و انعکاسی از ارزیابیهای سایرین میباشد و ماهیتی هنجاری دارد. به عبارتی خودپنداره تحصیلی هر فرد در نتیجۀ قیاس خود با سایرین حاصل میشود. (فرلا و همکاران[۹۱]، ۲۰۰۹: ۵۰۵- ۴۹۹).
افرادی که در انجام کارها، خود را اثربخشتر، مطمئنتر و توانمندتر میدانند در مقایسه با سایرین از خودپندارۀ تحصیلی بالایی برخوردار خواهند بود و بالطبع چنین خودپندارهای منجر به رشد و پیشرفت تحصیلی آتی فرد و عدم بروز هیجانات منفی در وی میشود. بر این اساس افرادی که در آغاز تحصیل تفکر و برداشت مثبتی از خود و توانمندیهای خود داردند، چنین تفکرِ مثبتی منجر به پیشرفت تحصیلی آنها میشود. همچنین پیشرفت تحصیلی آنان بازخورد مثبتی به خودپنداره و صحت برداشتشان از خود و توانمدیهایشان می بخشد. (مارش[۹۲]، ۲۰۰۲: ۱۰- ۱).
مهمترین مشخصه خودپنداره تحصیلی حالتی است که خودپنداره فرد ر ا در نتیجه کنشهای متقابل و تجارب با دیگران مشخص میکند و این واقعیت را تأیید میکند که خودپندارۀ تحصیلی یادگرفتنی و قابل اکتساب در طی زمان است و معلمان نقش مهمی در شکلگیری خودپنداره و خودپنداره تحصیلی بچهها دارند (مندگلیو و پیرت[۹۳]، ۲۰۰۳، ۳۰- ۲۳). دانش آموزانی که در دوران تحصیل دچار ضعف و شکست میشوند، در اثر تکرار شکست، باوری کاذب و محدود کننده مییابند که تداوم و تعمیم آن باعث ثبت خودانگاره منفی و بازدارنده و ممانعت در برابر ابراز تواناییها و تحکیم احساس ضعف بیشتر در مراحل بعدی میشود؛ تصور مردود شدن، احتمال مردود شدن در عمل، عدم تلاش برای حل مشکلات و جبران ضعفها، بروز ضعف تحصیلی را افزایش داده و بتدریج جزو شخصیت وی میگردد (هاشمی، ۱۳۷۴: ۴۷- ۴۴).
یافتههای پژوهشی که به بررسی رابطۀ اضطراب امتحان، خودپندارۀ تحصیلی و شایستگی تحصیلی پرداخته شد، یافتهها حاکی از آن میباشد که اضطراب امتحان نتیجۀ خودپندارۀ منفی و درک پایین دانشجویان از شایستگی تحصیلیشان است. بر این اساس اضطراب امتحان بالا، اثر منفی بر ادراک دانشآموزان از تواناییها و شایستگیهای تحصیلیشان دارد و همچنین دانشآوزان با خودپندارۀ تحصیلی پایین، خودشان را به عنوان افرادی با صلاحیتها و قابلیتهای پایین درک میکنند که چنین برداشتِ منفی از توانمندیها منجر به بروز هیجانات منفی از جمله اضطراب امتحان در موقعیتهای آموزشی میشود. (جینگ[۹۴]، ۲۰۰۷: ۵۱- ۴۸). بر این اساس خودپندارۀ مثبت در افراد با ایجاد افکار مثبت در آنها باعث شکلگیری دیدی روشن نسبت آینده و ظهور هیجانات مثبت در آنها میشود، در حالی که خودپنداره منفی در افراد با ایجاد افکار منفی در آنها باعث شکلگیری دیدی تاریک نسبت به آینده و ظهور هیجانات منفیای چون اضطراب در آنها میشود.
در پژوهشی که به بررسی رابطۀ اضطراب امتحان بالا، اثر خودپنداره تحصیلی به ادراک یا تصور دانشآموز از شایستگی خود در رابطه با یادگیری آموزشگاهی اشاره میکند که بر پیشرفت تحصیلی اثر میگذارد و همزمان به وسیله آن متاثر میشود و به نظر میرسد خودپنداره و عملکرد تحصیلی رابطه دوسویه دارند (سیف، ۱۳۸۴). پنتلیچوک[۹۵] (۱۹۸۹) معتقد است نگرش دانشآموزان در مورد مدرسه میتواند در جهتگیریهای آنها در فعالیتهای یادگیری تأثیر عمدهای داشته باشد. دانشآموزان وقتی موضوع درس را لذتبخش و مفید بدانند، بر یادگیری تمرکز کرده و هدف تکلیفمداری را دنبال خواهند کرد. نگرش افراد در مورد تحصیل و مدرسه در انتخاب اهداف مؤثر است. دانش آموزان زمانی در کلاس احساس امنیت و راحتی خواهند کرد که احساس کنند میتوانند در کلاس فعالانه درگیر شده و در تصمیمگیریهای آن شرکت کنند. وقتی دانشآموز احساس کند معلم هر لحظه قصد ارزیابی وی، را دارد، احساس ایمنی نکرده و در نتیجه جَوی تنشزا فراهم خواهد آمد (خجستهمهر و همکاران، ۱۳۹۱: ۲۹).
در بحث از جنسیت و تحصیل بررسیها نشانگر آن است که در سالهای دبستان دختران از پیشرفت تحصیلی بیشتری نسبت به پسران برخوردارند و این موضوع حتی دربارۀ دروس ریاضی و علوم نیز صادق است، در دورۀ دبیرستان و پیشدانشگاهی تفاوت کم و حتی در سالهای اولیه برتری با دختران است (گیدنز، ۱۳۷۳: ۴۶۸). آرنات[۹۶] و همکارانش (۱۹۹۸) ضمن تأکید بر دشواری مقایسۀ کلی عملکرد تحصیلی دختران و پسران و تحدید مقایسهها به جنبۀ خاصی از برنامۀ درسی معتقدند در تمام سطوح، پیشرفت و یادگیری دختران و پسران برابر است، در عین حال در ربع آخر قرن بیستم میتوان سه دورۀ متفاوت در پیشرفت تحصیلی دختران و پسران تشخیص داد، دهۀ ۷۰ که در آن دختران پیشرفت تحصیلی پایینی داشتند دهۀ ۸۰ که پیشرفت تحصیلی مردان و زنان جوان نسبتی برابر یافت و دهۀ ۹۰ که زنان از مردان پیش افتادند. (بنتهام[۹۷]، ۱۳۸۴: ۱۸۸- ۱۸۵)
کاربرد آزمونهای جدید نشان داده که در هوش کلی و IQ تفاوتی بین دختران و پسران وجود ندارد. بنابر پژوهشهای صورت گرفته هیچ نوع تفاوت جنسی در هوش عمومی وجود ندارد (خسروی ۱۳۸۲: ۵۱). با توجه به عدم تفاوت در هوش دختران و پسران، مشاهده میشود که بر تعداد دانشجویان مرد کاسته و بر تعداد دانشجویان زن افزوده شده است.
۲-۸-۴-۳ هویت و پیشرفت تحصیلی
جانسون[۹۸](۱۹۹۶) در ارزیابی بینالمللی خود نتایجی مبنی بر عملکرد بهتر دختران سنین ابتدایی در کشورهای مختلف ایالات متحده، کانادا، استرالیا، هلند انگلستان ارائه نموده است. هنری[۹۹] (۱۹۹۷) با وجود عدم تفاوت معنادار میان خودپنداره و منبع کنترل دختران و پسران به پیشرفت تحصیلی بیشتر در دختران اشاره میکند. هال و گولز[۱۰۰](۱۹۹۷) و للوید[۱۰۱] (۱۹۹۹) پیشرفت تحصیلی دختران در مقایسه با پسران در مقطع راهنمایی را گزارش کردهاند. آنها علاقه پسران را در مطالعه موضوعات ماجراجویانه، قهرمانی و ورزشی و علاقه دختران را به کتابهای اطلاع رسانی و داستانی اعلام کردهاند وارن[۱۰۲](۲۰۰۰) در انگلستان و ولز دریافت که دختران در مقایسه با پسران عملکرد بهتری در آزمونها داشتهاند. وی عملکرد ضعیف پسران را به نگرانی آنها در فعالیتهای کلاسی و پیشرفت تحصیلی، عدم علاقه و پیامدهای اجتماعی مربوط میداند. برنان[۱۰۳](۲۰۰۲) ضمن اعلام پیشرفت تحصیلی دختران در مقایسه با پسران، ارتباط صمیمی و نزدیک دختران با معلمان خود را به عنوان عامل مهمی در عملکرد بهتر آنان ذکر کرده است. هولدن[۱۰۴](۲۰۰۲) علت پیشرفت تحصیلی دختران و ضعف پسران را انتظارات متفاوت معلمان از آنها دانسته، وی همچنین توانایی تمرکز، اعتماد به نفس و مهارتهای اجتماعی دختران را بیشتر و بالاتر ارزیابی نموده است (حسینی طباطبایی و قدیمی مقدم، ۱۳۸۶: ۱۲۶). همچنین در خصوص توانایی کلامی و زبان، تحقیقات نشانگر برتری دختران است به قدری که از آن به عنوان یک پدیده جهانی نام برده میشود. این برتری در تمامی جنبهها و شامل هجّی، تلفظ، درک، خواندن، سخن گفتن و مهارت های نوشتن است. دختران این تواناییها را زودتر یاد میگیرند، کمتر دچار مشکل میشوند و این برتری را تا پایان دورۀ دبیرستان حفظ میکنند. با این همه تحقیقات جامع هاید[۱۰۵](۱۹۸۸) نشان داد تفاوتها در این زمینه بسیار اندک و ناشی از تفاوت در تکنیکهای اندازهگیری بوده و از لحاظ پیش بینی رفتار در دنیای واقعی فاقد اهمیت است (هاید، ۱۳۸۴: ۲۲۵).
اطلاعات موجود در سالهای اخیر نشان دهنده حضور بیشتر دختران در صحنه آموزش و پیشرفت تحصیلی آنان است و هر سال به درصد دانش آموزان دختر در پایههای بالاتر دوره متوسطه و پیش دانشگاهی افزوده میشود. به طور مثال در سال تحصیلی۸۱ -۱۳۸۰ دانشآموزان دختر در مقطع راهنمایی ۴۶ درصد و پسران ۵۴ درصد میباشند و دانشآموزان دختر در مقطع متوسطه ۴۹ درصد و پسران ۵۱ درصد بودهاند. دانش آموزان دختر مقطع پیش دانشگاهی، ۷/۶۱ درصد و پسران ۲۹/۳۸ درصد می باشد. براساس همین آمار درصد قبولی پسران در مقطع راهنمایی ۴/۸۶ درصد و قبولی دختران ۹۵ درصد می باشد (مرادی مقدم، ۱۳۸۸: به نقل از حسینی طباطبایی و قدیمی مقدم، ۱۳۸۶: ۱۲۱). بنابر آمار ارائه شده پیشرفت تحصیلی دختران در دو دهۀ اخیر رشد روزافزونی داشته و در مقایسه با گذشتۀ نهچندان دور، که خانوادهها تحصیلات را فقط برای پسران مفید میدانستند و دختران را از آموزش باز میداشتند، تحولات بسیاری رخ داده است. دختران امروز ازنعمت بهرهگیری از آموزش در سطح عالی برخوردارند و میتوانند با فراگیری دانش در سطوح مختلف، مشارکت داشته باشند. پیشی گرفتن نسبت دختران به پسران در مراکز آموزش عالی، نشان از پیشرفت علمی و تحصیلی آنان دارد. دختران تحصیلکردۀ امروز، تربیت کنندگان فرزندان نسل فردای این کشور هستند. بنابراین سرمایهگذاری در این امر میتواند نویدبخش روشنی آینده باشد.
همچنین مطابق با مدل اکلس رفتار پیشرفت تحصیلی فرد به طور کلی نه فقط منبعث از استعدادها و تواناییهای فرد بلکه در عین حال متاثر از دو عامل ارزشها و انتظارات است که استعدادهای فرد را تحت تاثیر خود قرار میدهند. اگر بخواهیم درباره این دو عامل دقیقتر سخن بگوییم میتوانیم آنها را به سه عامل یا مؤلفه مشخصتر تجزیه کنیم این عوامل یا مولفهها عبارتند از ۱) چگونگی درک فرد از امکاناتی که برای او مهیاست یا حق انتخابهای واقعی فرد، به تعبیر دیگر چگونه دختران و پسران گزینشهای تحصیلی خود را استنباط میکنند. ۲) انتخابهای واقعی فرد تحت تاثیر انتظارات آنها از موفقیت و شکست و نیز الگوی اسنادهای آنها در برخورد با هر یک از این دو شق است، به بیان روشنتر افراد تکلیفی را انتخاب میکنند که اعتقاد دارند در آن موفق میشوند و اگر باور کنند در یک تکلیف شکست میخورند به احتمال کمتری آنرا انتخاب میکنند، که در اینجا به نظر میرسد بین پسران و دختران از لحاظ کارهایی که تصور میکنند یا اعتقاد دارند؛ موفق میشوند یا شکست میخورند، تفاوت وجود دارد. از سوی دیگر، الگوی اسناد تابع جنس فرد، متفاوت است: دختران هنگامی که در فعالیتی موفق میشوند یا شکست میخورند آنرا به عوامل بیرونی مانند شانس و آسانی تکلیف نسبت میدهند. و اما پسران شکست و موفقیت، هر دو را به عوامل درونی مثل توانایی یا عدم تلاش نسبت میدهند بنابراین دختران بر عملکرد خود کنترل کمی دارند در حالی که پسران بر عملکرد کنترل زیادی دارند. (گولومبوک، ۱۳۸۲: ۱۸۷- ۱۸۶) این امر سطح انتظارات فرد برای موفقیت در آن تکلیف را در آینده کنترل خواهد کرد. (هاید، ۱۳۸۴: ۲۳۴) ۳) برای اینکه مشخص کنیم چرا انتظار موفقیت یا شکست در تکلیفی، برای دختران و پسران متفاوت است باید به ارزش ذهنی یا شخصی[۱۰۶] آن فعالیت توجه کنیم و اینکه چگونه تکلیف به خودپنداره فرد مربوط می شود. به طور مثال اگر شخص خود را پرورش دهنده؛ ادراک کند، آنگاه تکالیفی که آن خودپنداره را تایید میکنند ارزش بیشتری خواهند داشت تا سایر تکالیف بیارتباط (گولومبوک، ۱۳۸۲: ۱۸۶). در مجموع اکلس مدل انتظار ارزش را در مورد پیشرفت تحصیلی به کار گرفته است یعنی هر رفتار خاصِ پیشرفت، محصول انتظارات فرد و ارزشهای اوست (هاید، ۱۳۸۴: ۲۳۲).
در مدل اکلس ارتباط بین پیشرفت تحصیلی و خودپنداره دقیقاً مربوط به این موضوع است که ارزشی که دختران و پسران برای تحصیل به طور کلی و یا تحصیل در رشتههای خاص قائلند متفاوت و تا حد زیادی وابسته به خودپنداره آنهاست که آن نیز به نوبه خود متاثر از چگونگی شکلگیری و تثبیت هویت جنسیتی آنها یا تعریفی است که از خود به عنوان یک زن یا مرد دارند.
۲-۹ هویت نقش جنسیتی
۲-۹-۱ تعریف هویت نقش جنسیتی
هویت نقش جنسیتی، مجموعه انتظاراتی است در بارۀ رفتاری که برای افراد دارندۀ آن جنسیت مناسب تلقی میشود. این انتظارات بسته به نحوۀ تعریف مردانگی و زنانگی فرق دارد. (گرت[۱۰۷]،۱۳۸۲: ۳۳) همچنین شامل نگرشها و رفتارهایی است که برای مردان و زنان در فرهنگی خاص مناسب قلمداد میشود. (گولومبوک، ۱۳۸۲: ۱۱)
هر جامعه ای از زنان و مردان انتظار دارد که نقشهای جنسیتی[۱۰۸] یا الگوهای رفتار، تعهدات و امتیازات خاصی را که مناسب برای هر جنس به نظر می رسد ایفا نمایند و از آنجا که پایگاههایِ اجتماعیِ منعکس کنندۀ جنسها عموماً نابرابر می باشند لذا نقش های جنسیتی معمولاً منعکس کننده و تقویت کنندۀ هر گونه طبقه بندی جنسی است که وجود دارد. (رابرتسون، ۱۳۷۲: ۲۷۶) نقشهای جنسیتی، انتظارات فرهنگی هستند که تعیین کننده چگونگی ارتباط مردان و زنان با یکدیگر است. همچنین فعالیت افراد را بر اساس ارزش ها و علاقه آنها مشخص می کند. (رستگارخالد، ۱۳۸۸: ۴۳)
رفتار نقش جنسی مربوط به هویت نقش جنسی است و تا حدودی مشتق از آن است و مطابق با نظر جان مانی[۱۰۹] ، رفتار نقش جنسیتی به فرد هر آنچه را که برای شناساندن خود به عنوان یک پسر یا مرد یا دختر یا زن لازم است می گوید یا انجام می دهد به طور معمول بین هویت جنسیتی و نقش جنسیتی هماهنگی است و هر چند صفات زیستی حائز اهمیت است ولی یادگیری عامل عمدهای در دستیابی به نقشی متناسب با جنس است. (اوحدی، ۱۳۸۶: ۴۷) بدین ترتیب بیشتر زنان یا مردان مجموعهای از خصوصیات رفتاری یا احساسی، عقلانی و اعتقادی را از خود نشان میدهند که به عنوان ویژگیهای جنس مؤنث یا مردانه مورد شناسایی قرار میگیرد، همۀ این خصوصیات فرا گرفته شده، نقشهای جنسیتی نامیده میشود. (رستگارخالد، ۱۳۸۸: ۴۳) برای شمار زیادی از افراد که هویت جنسیتی آنها با جنس زیستیشان سازگار است هویت جنسیتی با نقش جنسیتی ارتباط دارد هر چند که میزان آن از شخصی به شخص دیگر فرق میکند. برخی دخترها با هویت جنسیتی زنانه ممکن است رفتار نقش جنسیتی زنانه را در شیوۀ استفاده از پوشاک و فعالیتهایی که ترجیح میدهند نشان دهند و دیگران علایقی را که معمولاً مردانه است از خود نشان دهند با این همه بدین معنی نیست که این دخترها دربارۀ هویت جنسیتی خود نامطمئن هستند (گولومبوک[۱۱۰]، ۱۳۸۲: ۱۲). بنابراین با توجه به این که نقشهای جنسیتی، انتظارات فرهنگیای هستند که فعالیت افراد را بر اساس ارزشها و علاقه آنها مشخص میکنند، لذا هویت نقش جنسیتی دانشآموزان میتواند در گرایش آنان به آموزش عالی، و همچنین آموزش عالی در شکلگیری هویت نقش جنسیتی جدید آنان تأثیرگذار باشد. لیکن در این مطالعه رابطۀ دو متغیر مذکور موردبررسی قرار خواهد گرفت.
۲-۹-۲ نظریه های شکل گیری هویت نقش جنسیتی
نظریههای گوناگونی پیرامون شکلگیری هویت نقش جنسیتی از سوی نظریهپردازان این حیطه مانند فروید، چودورو، هورنای، لاکان، گلیگان، یونگ و … ارائه شده است. البته این نظریات همان طور که ملاحظه خواهید کرد، غالباً بر نگرش سنتی و قالبی شکلگیری هویت نقش جنسیتی پرداختهاند و به شکلگیری مدرن آن کمتر توجه شده است. لذا در این بخش به نظریات دو تن از نظریهپردازان هویت نقش جنسیتی اشاره میکنیم و در انتها شکلگیری هویت مدرن را با بهره گرفتن از نظریۀ صفات شخصیتی (طرحواره) ساندارا بم[۱۱۱] بررسی خواهیم کرد.
۲-۹-۲-۱ نظریه چودورو
این نظریه را ننسی چودورو در پاسخ به این پرسش که چرا زنان مادر می شوند؟ و در همه فرهنگها تقریباً تمامی وظیفه مراقبت از کودکان را بر عهده دارند ارائه داده است. پاسخ وی به اختصار این است که مراقبت از کودک که توسط مادران صورت می گیرد دخترانی را تربیت می کند که می خواهند مادر شوند و بنابراین مادری خود را بازتولید می کنند، مادری زنان همچنین پسرانی را به ثمر می رساند که بر زنان تسلط دارند و آنها را بی ارزش می شمارند چودورو معتقد است که هم برای دختران و هم برای پسران رابطه اولیه و بسیار نزدیک با مادر در ادراک آنان از خویشتن و نگرش های کلی نسبت به زنان تأثیر دارد. هم مردان و هم زنان همیشه انتظار دارند که زنان مراقبت کننده و فداکار باشند. (هاید، ۱۳۸۴: ۶۳)
فرض چودورو بر آن است که هم دخترها و هم پسرها با هویت جنسیتی زنانه رشد جنسیتی خود را آغاز می کنند چون مادر، زن است، وی معتقد است که مادر با دختر بیش از پسر احساس نزدیکی میکند و حس درهم ادغام شدن میان فردی در دختران حفظ می شود به موازات افزایش سن، دختران به همانندسازی با مادر ادامه می دهند و خود پنداره آنها از این ارتباط بین فردی گسترش مییابد، زنان به این درهم بودن یا درهم ادغام شدن با دیگران ادامه می دهند زیرا خودپنداره آنها بر ارتباط داشتن و تقابل متکی است. (گولومبوک و فیوش، ۱۳۸۲: ۷۲) بنابراین چون برای دختر گسستگی شدید و ناگهانی از مادر وجود ندارد دختر و بعداً زنی بزرگسال ادارکی از خود دارد که بیشتر با دیگران استمرار مییابد هویت او بیشتر احتمال دارد که با هویت دیگری آمیخته و یا وابسته به هویت دیگری باشد. نخست مادرش بعداً یک مرد (گیدنز، ۱۳۷۳: ۱۸۵).
پسرها در همین حال طی مراحل رشد، بیش از پیش سعی در متمایز کردن خود از مادر دارند و از هر آنچه زنانه تلقی میشود دوری میکنند آنها تمامی تمایلات زنانه را در خود سرکوب میکنند و به تحقیر زنانگی در دیگران میپردازند. خودپنداره مردها بر اساس فردیت و استقلال شکل میگیرد در حالی که خودپنداره زنان بر اساس مسئولیت پرورش دهندگی، مراقبت، از خودگذشتگی و روابط بینفردی شکل میگیرد (خسروی، ۱۳۸۲: ۳۴). در نتیجه پسرها نسبتاً در برقراری پیوند نزدیک با دیگران مهارتی ندارند آنها به شیوۀ تحلیلیتری به جهان مینگرند آنها دید فعالتری نسبت به زندگیشان دارند و به پیشرفت بیشتر اهمیت میدهند اما توانایی خود را برای درک احساس خودشان و احساسات دیگران سرکوب کردهاند (گیدنز، ۱۳۷۳: ۱۸۵). بنابراین مردانگی به گونهای منفی به عنوان غیرزنانگی تعریف میشود. مردانگی انکار دلبستگی مادرانه و زنانه است، بنابراین تمامی زنان به عنوان بخشی از نیاز مرد به جداسازی خود از مادر و همه زنان و تعیین کردن هویت مردانه برای خود، بی ارزش شمرده میشوند. پدران اساساً حضور ندارند و بنابراین ویژگیهای مردانه آنها آرمانی میشود و عقیده به برتری مذکر پدید میآید.
مادریِ زنان، تمامی تقسیم کار بر اساس جنسیت را تداوم میبخشد از زمانی که زنان متعهد میشوند که تنها پرورش دهندگان کودک باشند مردان باید کارهای دیگری را برای تداوم جامعه انجام دهند. وانگهی مادری زنان باعث کاهش اهمیت آنان میشود. (هاید، ۱۳۸۴: ۶۴-۶۳) این خصایص مادری کردن در حوزه عمومی است دست کم گرفته شده اما چودورو معتقد است که اگر زنان و مردان همه به طور مساوی مادری می کردند آن وقت دختران و پسران با این خصایص متفاوت بار نمیآمدند. مردان احساس محبت و پیوستگی بیشتری به دیگران داشتند و زنان نیز مستقل تر و رقابت جوتر میشدند. (فریدمن[۱۱۲]، ۱۳۸۱: ۳۸)
۲-۹-۲-۲ نظریه گیلیگان
یکی دیگر از نظریه های مربوط به هویت جنسیتی نظریه کارول گیلیگان[۱۱۳] (۱۹۸۲) است که نظریه کلبرگ درباره رشد استدلال اخلاقی در زنان را به چالش کشید.گیلیگان به انتقاد از کلبرگ بسنده نکرد. او صورتبندی دیگری از رشد و تحول اخلاقی زنان ارائه کرد (هاید، ۱۳۸۴: ۸۵). گیلیگان معتقد بود نظریه کلبرگ همچون نظریه روانتحلیلگری فروید، زنان را از نظر اخلاقی از مردان کمتر میداند. گیلیگان ادعا کرد که دخترها در خلال تحول خود به احساس متفاوت اخلاقی دست مییابند که با احساس اخلاقی مردانه متفاوت است. اخلاق مردانه بر محور اصول و مفاهیم انتزاعی عدالت دور میزند در حالی که اخلاق زنانه بر اساس مسئولیت و ارتباط شکل می گیرد. (رستگار خالد، ۱۳۸۸)
گیلیگان دو رویکرد را نسبت به استدلال اخلاقی به طرق مختلف مقایسه میکند دیدگاه عدالت[۱۱۴] افراد را جداگانه و تنها در نظر میگیرد و بر حقوق فرد تأکید دارد. دیدگاه مراقبت[۱۱۵] بر ارتباط بین افراد و تفاهم تأکید میکند. به عقیده گیلیگان مردان تمایل دارند که بر عدالت تأکید کنند و زنان تمایل دارند که بر مراقبت تأکید کنند. زنان به قراردادهای بین افراد توجه دارند و زنان به دلبستگیهای[۱۱۶] میان افراد زنان دربارۀ مسائل اخلاقی در اصل به گونهای متفاوت میاندیشند. (هاید، ۱۳۸۴: ۸۸-۸۷) به نظر گیلیگان اخلاق زن طی سه مرحله رشد مییابد در سطح اول تمرکز بر نگهداری از خود است. دومین سطح بر مراقبت و نگهداری از دیگران متمرکز است و غالباً در بر گیرندۀ وحدت توجه به خود و توجه به دیگران است. معمای اخلاقی زن یافتن تعادل صحیح بین ارضای نیازهای خود و ارضای نیازهای دیگران است او دیگر این اهداف را مغایر با یکدیگر نمیبیند بلکه در وحدت بخشیدن به آنها تلاش می کند. (گولومبوک و فی وش، ۱۳۸۲: ۷۶-۷۵) زنان در سطح اول یعنی اخلاق پیش قراردادی فقط به خود و بقای خود علاقهمندند. در سطح دوم تأکید خود را به سوی احساس مسئولیت و مراقبت از دیگران به خصوص مراقبت از کودک احتمالی تغییر دادهاند و بالاخره در سطح سوم استدلال اخلاقی، خویشتن و دیگران وابستگی متقابل با یکدیگر دارند و در مراقبت از دیگران (فرزند، پدر، والدین) و مراقبت از خود تأکید بر تعادل بخشیدن است. زن برای رسیدن به این سطح باید احترام به خویشتن[۱۱۷] نسبتاً زیادی داشته باشد چرا که بدون احترام به خویشتن جنبه «مراقبت از خویشتن» بازگشتی به سوی خودخواهی سطوح ابتداییتر است، در حالی که تعادل بخش پیچیدهای از مراقبت باید به همه و از جمله خود او گسترش یابد. در این مرحله مراقبت محصول خام جامعهپذیری زنان نیست بلکه بیشتر یک اصل اخلاق عمومی است که همه باید از آن پیروی کنند. (هاید، ۱۳۸۴: ۸۹-۸۸)
گیلیگان با چودورو هم عقیده است که زنان احساسات خود را بر حسب روابط شخصی تعریف میکنند و دستاوردهای خود را با اشاره به توانایی مراقبت از دیگران مورد قضاوت قرار میدهند. جایگاه زنان در زندگی مردان به طور سنتی نقش مراقبتکننده و یاور است. اما مردان که پیشرفت فردی را تنها شکل مؤفقیت میدانند به شایستگیهایی که در این وظایف کسب میشود چندان بهایی نمیدهند. توجه زنان به روابط به عنوان یک ضعف جلوه میکند نه قوت چنان که اغلب هست. گیلیگان اظهار میدارد که این شیوه نگرش، وضعیت سنتی زنان را منعکس میسازد که بیشتر پایبند روابط مراقبتکنندگی هستند تا نگرشهای بروننگر مردان. زنان در گذشته به قضاوتهای مردان احترام گذاشتهاند در حالی که میدانستند ویژگیهایی دارند که اکثر مردان فاقد آن هستند. بینشهای آنها درباره خودشان بر پایه برآوردن مؤفقیتآمیز نیازهای دیگران است و نه بالیدن بر مؤفقیتها و پیشرفتهای فردی. (گیدنز[۱۱۸]، ۱۳۷۳: ۱۸۷-۱۸۶) مطابق نظر گیلیگان زنان بیشتر خود را در پیوند با دیگران و در هویتیابی وابسته به دیگران میپنداشتند تا مستقل و جدا چنان که مردان مایل به تصور خود هستند (فریدمن[۱۱۹]، ۱۳۸۱: ۳۷). همانطور که قبلاً اشاره شد، با مرور نظرات دو تن از نظریهپردازان شکلگیری هویت نقش جنسیتی، چنین برداشت میشود که بخش مهمی از ویژگیهای هویت جنسیتی، بر اساس عقاید قالبی و کلیشهها شکل میگیرد، اما در جهان نوین امروزی شکلگیری هویت نقش جنسیتی افراد دچار تغییر و تحولات ژرف و گستردهای شده است به گونهای که دختران دیگر همانند روزگار سنتی خود را در قالب کلیشههای سفت و سخت و خشن آن دوران نمیبینند، و در تمام زمینهها، به دور از هر گونه تبعیض جنسیتی میتوانند همانند پسران در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، حضور و فعالیت داشته باشند. به علت موضوع مورد بحث در این مطالعه میتوان، نمونۀ بارز حضور دختران در آموزش عالی، با شرایطی یکسان با پسران را به عنوان شکلگیری هویت جنسیتی مدرن در آنان اشاره کرد. در شرایطی که در روزگار سنت اعتقاد خانوادهها بر آموزش فرزندان ذکور بوده و فرزندان اناث را از آموختن دانش در درجات بالا منع میکردند، در روزگار نوینِ مدرن شرایط به گونهای متحول شده که نه تنها خانوادهها دخترانشان را از آموزش وکسب درجات علمی محروم نمیکنند، بلکه سرمایهگذاریهای زیادی را در جریان فرستاندن دخترانشان به دانشگاهها و مراکز آموزش عالی صرف میکنند. امروزه علاوه بر این که برای دختران آموزش و کسب مدارج علمی در دانشگاهها دارای اهمیت گستردهای است، خانوادههای آنها نیز بر اهمیت آن واقف هستند و کمترین کوتاهی در حق فرزندان اناث خود، در رسیدن به این رسالت بزرگ علمی روا نمیدارند.