هرچند در زمینه ی رابطه ی صفات شخصیتی و حالت های هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینه ی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافته های پژوهشی اندک است. با این حال یکی از دلایل اساسی تفاوت افراد در تنظیم هیجان را می توان در تفاوت های شخصیتی آن ها جست و جو کرد.
در این راستا حسنی و همکاران ( ۱۳۸۷) نشان دادند که افراد روان نژندگرا در برخورد با تجربه ی منفی بیشتر از راهبردهای ملامت خویش، پذیرش، نشخوارگری، دیدگاه گیری، فاجعه انگاری و ملامت دیگران و افراد حائز پایداری هیجانی از راهبردهای تمرکز مجدد مثبت و تمرکز مجدد بر برنامه ریزی استفاده میکنند. مبتنی بر این یافته ها ایشان نتیجه گرفته اند که برون گرایی و روان نژندی گرایی راهبردهای مقابله ای را تحت تاثیر قرار میدهند به نحوی که روان نژندگرایی به صورت مثبت با راهبردهای ناسازگارانه ملامت خود همبسته بوده (واتسون ۲۰۰۰، دیوید[۳۷] و سولس[۳۸]۱۹۹۹، به نقل از حسنی و همکاران، ۱۳۸۷). در صورتی که بولاند و کاپلیز ( ۱۹۹۷) و وولراث و همکاران (۱۹۹۵) دریافتند که روان نژند گرایی با ارزیابی مجدد مثبت همبستگی منفی دارد(به نقل از حسنی و همکاران،۱۳۸۷).
از سویی کلارک و واتسون (۱۹۹۱) بیان کردهاند که روان نژندگرایی هم با اختلالات خلقی و هم اضطرابی مرتبط است در حالی که برون گرایی به طور ویژه با افسردگی مرتبط است (به نقل ازروزلین[۳۹]، لورنس[۴۰]، مایر و براون، ۲۰۱۲).در مطالعه ای دیگر میدل دورپ[۴۱](۲۰۰۶) نشان دادند برون گرایی پایین با افسردگی و اضطراب مرتبط بوده و روان نژندگرایی بالا و برون گرایی پایین با اضطراب و افسردگی ارتباط داشت. از سویی در مطالعه ای دیگر بنونو[۴۲] و همکاران (۲۰۰۱) به این نتیجه رسیدند که بین برون گرایی پایین و آگورافوبیا ارتباط وجود دارد ولی با اختلال افسردگی اساسی و پانیک رابطه ای مشاهده نشد (بنونو و همکاران، ۲۰۰۱، به نقل از میدل دورپ، ۲۰۰۶). همچنین براون و همکاران (۱۹۹۸) در مطالعه ای دریافتند که بین برونگرایی پایین با اختلال افسردگی اساسی ارتباط وجود دارد ولی با اختلال پانیک و اضطراب منتشر و آگورافوبیا رابطه ای وجود ندارد (براون و همکاران، ۱۹۹۸؛ به نقل از میدل دورپ، ۲۰۰۶). از سویی چیوکوتا[۴۳]و استیلز[۴۴](۲۰۰۴) نشان دادند که تغییر در اختلال اضطراب منتشر با تغییر در برونگرایی مرتبط بوده و تغییر در برونگرایی به طور قویتری با تغییر در اختلال افسردگی ارتباط داشت.
مبتنی بر آنچه عنوان شد، چنین برداشت می شود که افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب (اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی، پانیک) در استفاده از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند. از سویی این راهبردها گاه در نقش عوامل علی موجب تشدید علایم این اختلالات میشوند و از طرفی، مرور ادبیات پژوهش نشان میدهد که در فرایند اثرگذاری این راهبردها بر اختلالات افسردگی و اضطراب عوامل شخصیتی نقش واسطه ای دارند و این عوامل قادرند به عنوان تسهیل کننده یا تعدیل کننده این روابط عمل کنند که در این میان نقش برونگرایی و روان نژندگرایی برجسته تر است. از این رو سوال اساسی این پژوهش این است که آیا برون گرایی و روان نژندگرایی نقش میانجی در روابط بین راهبردهای شناختی تنظیم هیجان و اختلالات افسردگی و اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی و پانیک ایفا میکنند؟ یا آنکه برون گرایی و راهبردهای شناختی تنظیم هیجان هر دو تاثیری مستقل و مستقیم بر اختلالات ذکر شده دارند؟ همچنین بررسی برازش دو مدل نظری برآمده از ادبیات پژوهشی، با داده های تجربی، مهمترین هدف اصلی این پژوهش است. بر این اساس دو مدل نظری ذیل، اهداف پژوهش حاضر را به صورت طرح اجمالی نشان میدهند.
مدل شماره ۱ مدل شماره ۱
مدل شماره ۲
۳-۱اهمیت و ضرورت پژوهش
افسردگی و اضطراب شایعترین اختلالات هیجانی هستند که بیشترین پژوهش ها و تبیین های نظری را به خود اختصاص دادهاند. در طول چند دهه گذشته، رویکرد شناختی بیشترین سهم را در ارائه تبیین های نظری در حوزه ی اختلالات، بالاخص افسردگی و اضطراب به خود اختصاص داده است. در راستای نشانه شناسی و تبیین حالات متغیر این اختلالات، آسیب شناسان روانی بر نقش عوامل شناختی تأکید و مدل های نظری گوناگونی عرضه نموده اند. در چند سال اخیر، بر نقش تعاملی شخصیتی و عوامل شناختی در این اختلالات تأکید بیشتری شده است.
شیوع افسردگی در۸/۱% و اضطراب در ۱۴% کل افراد گزارش شده است (سارتوریوس[۴۵]و همکاران، ۱۹۹۳، به نقل از صالحی و همکاران،۱۳۹۰). در ایران نیز شیوع بالاتر از سایر اختلالات دارد. شیوع بالای افسردگی، اضطراب و سایر مشکلات هیجانی و تاثیر این مشکلات روی عملکرد کلی (فردی، خانوادگی، شغلی و اجتماعی) فرد، موجب شده است که برخی از محققین، عوامل مرتبط با این مشکلات را مورد توجه قرار دهند. از جمله یکی از این عوامل وجود نوعی اختلال در نظم هیجانی ذکر شده است (گراس، ۲۰۰۷)که به قول متخصصین، پیشبینی کننده ی آسیب روانی فرد در آینده (ساندلر، تین، وست[۴۶]، ۱۹۹۴،آبوب، ۲۰۰۵؛ به نقل از صالحی و همکاران، ۱۳۹۰) و عامل کلیدی و مهمی در پیدایش افسردگی و اضطراب است (بیوریگارد[۴۷]و همکاران، ۲۰۰۱، به نقل از صالحی و همکاران، ۱۳۹۰). تنظیم هیجان تمامی فرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی، به ویژه حالت های شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر میگیرد (تامپسون، ۱۹۹۴). از طرفی، جنبههای شناختی تنظیم هیجان، همانند دیگر ابعاد رفتاری و اجتماعی آن در واقع با هدف مدیریت هیجان ها جهت افزایش سازگاری و تطابق بکارمیروند و بخشی از راهبردهای تطابقی هستند که با تجربه و درمان ناراحتی های هیجانی و جسمانی مرتبطند(لازاروس[۴۸]، ۱۹۹۳). تاکنون بیشتر تحقیقات مربوط به راهبردهای شناختی تنظیم هیجان روی افسردگی انجام شده اند(از جمله گارنفسکی و کراج، ۲۰۰۶). تعداد کمتری از پژوهش ها در مورد اضطراب اجرا شده است.
از سوی دیگر صفات شخصیتی افراد تاثیر مهمی بر راهبردهای تنظیم هیجان آن ها داشته است . هرچند در زمینه رابطه صفات شخصیتی و حالت های هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینه ی بررسی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافته های پژوهشی اندک است. تا کنون مطالعاتی که گروههای شخصیتی غربال شده و همگن را بر اساس ابعاد برونگرایی و روان نژندی گرایی (درون گرا، برون گرا، نوروزگرا و پایدار هیجانی) از نظر راهبردهای تنظیم شناختی هیجان مورد مطالعه و مقایسه قرار داده باشد در دانش علمی و پژوهشی انگشت شمار و اندک هستند. با توجه به مطالب مذکور، می توان بیان داشت که صفات شخصیتی نقش بسزایی در خودنظم بخشی و تنظیم هیجان ایفا میکنند و درک این نقش نیازمند بررسی روابط موجود بین ابعاد شخصیت و راهبردهای تنظیم هیجان است، از طرفی، این مطالعات میتوانند به فهم و درمان بهتر اختلالات اضطرابی و خلقی کمک کنند.