در پرده های دیده من، باغ گل دمید.
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت»
شاعر در دهه شصت که سرزمین ایران در گیر جنگ هشت ساله با عراق شد، شعرهای بسیاری در مورد وطن که خشونت و جنگ آن را در برگرفت، سرود. وطنی که خاکش مورد تجاوز بیگانگان قرار گرفته بود و نا امنی و خشونت را برای مردم به ارمغان آورد. شعرهای وطنی این دوره شعرهایی انتقادی است که وضع موجود را مورد نقد قرار میِدادند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شعر"شبِهای کارون” به خوبی نمایانگر وطن عزیزمان ایران، در دوره جنگ است:
شبِها که چون آوار تندر، نعره تیر
جانم شکافد هر زمان تا بانگ شبگیر
شبِها که وحشت می خروشد بر در و بام
شبِهای سرسام (مشیری، ۱۳۸۸ : ۸۴۴).
در شعر"شبِهای کارون"، لفظ شب، خود بیانگر همه تاریکیِِها و خفقانِها و آلودگیِهاست. شبِِهای زندان و شبِهای زنجیر. در این شعر پیامدهای جنگ را به خوبی تصویر کرده است. شبِهایی که آن قدر کشت و کشتار صورت میِگیرد که به جای آب در کارون، خون جریان میِیابد:
شبِها که در پهنای بی آرام کارون
دیگر نه آب است این
که لب پر میِزند خون !
شبِهایی که جنگ همه اقشار جامعه بی ِگناه و کوچک و بزرگ، پیر و جوان را در برمیِگیرد:
شبِهای غمناک
شبِها که خیل بی گناهان
چون برگ میِافتند بر خاک
همچنین شعرهای: آوایی از سنگر، هالهِی هول، از خون جوانان حرف میِزنم،از مجموعه «آه باران».
۴-۱-۴-۳٫ شعرهای اعتراضی – اجتماعی
نظر به اینِکه بعد از شعر دهه چهل، شعر اعتراض، اعتراض به وضع موجود است شعرهای اعتراضی – اجتماعی مشیری نیز بعد از این دهه شکل گرفته است و مردم و اجتماع برای شاعر تبدیل به یک دغدغه میِشود و غمِهای شاعر چون گذشته محدود به من فردی نیست بلکه شامل غمِهای مردم میِشود به طوری که زمزمهِهای این اعتراض ابتدا در «بهار را باور کن» شنیده میِشود و بعد در دیگر آثار مشیری به کمال میِرسد. هم چون:"شعرهای غبار آبی” ، “ستوه” ، “دیگر زمین تهی است"، “رقص ما".
برای نمونه در شعر “ستوه"، شاعر به صراحت نسبت به وضع موجود اعتراض میِکند. جامعهِای که حتی شاعر نمیِتواند اندیشه های خود را به راحتی بیان کند:
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
شاعر با ایجاد این پرسش و پاسخِهایی که در ادامه شعر میِآورد، جامعه و اجتماع آن روز را به تصویر میِکشد جامعهِای که شهرش نفس در سینه پنهان کرده است. مردابی که بر سطح راکد آن نشانهِاش از آزادگی نیست و همه اینِها، تصویر گر همان فضای تنگ هستند که جایی برای فضایی باز و بیان آزاد وجود ندارد:
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظهِها را برگی از برگی نمیِجنبد.
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است.
روی این مرداب، یک جنبنده پیدا نیست.
آفتاب از این همه دلمردگیِها روی گردان است.
**************
بال پرواز زمان بسته ست.
هر صدایی را زبان بسته ست.
زندگی سر در گریبان است!
… در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز ؟ (همان، ج۱: ۴۶۳).
با این تفاصیل، به این نکته پی میِبریم که مشیری علاوه بر وجهه رمانتیک، شاعری اجتماعی نیز بوده است که بخشی از اشتهار وی را تشکیل میِدهد بدین گونه که وی حدود پانصد شعر اجتماعی و سیاسی نوشته است که بیشتر آنها چاپ نشده و خود شاعر گفته «من آنچه را میِتوانستهِام گفتهِام نه آنچه را که میِخواستهِام» (شاکری یکتا،۲۹۵:۱۳۸۷).
همچنین مشیری در مصاحبِهِای به این مدعای اجتماعی بودنش گواهی میِدهد:
«برخلاف تصور همه کسانی که مرا شاعری عاشقانه سرا میِدانند، من یک شاعر اجتماعی هستم ولی به خاطر اشعار عاشقانهِام (مانند کوچه) همیشه مرا به عنوان شاعر اشعار عاشقانه معرفی کردهِاند، در صورتی که من اشعار اجتماعی بسیاری هم سرودهِام و در این اشعار تمامی جریانِهای سیاسی اجتماعی وجود داشته است» (دهباشی، ۱۳۷۸: ۵۱۴)
۴-۱-۴-۴٫ انسان گرایی مشیری:
محور اصلی در شعر مشیری انسان گرایی است که از بسامد بالایی نیز برخوردار است. وی انسان را از جایگاه انسان بودنش میِنگرد و قابل ستایش میِداند:
ایمان به انسان، شب چراغ راه من بود …
شبِهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان باز گفتم! (همان، ج۲: ۹۷۵ )
مشیری در شعر «انسان باشیم» انسان کامل و یا انسان مطلوب خویش را به زیباترین وجه با بهره گرفتن از عناصر طبیعت به شکل نمادین تصویر میِکند. انسانی که از همه فضایل پسندیده انسانی بر خوردار است. وی توجه بسیار بالایی به انسان دارد و غالبا انسان را مخاطب خود قرار میِدهد و انسان برایش بسیار مهم است تا جایی که برای سرنوشت بشر میِگرید. رویکرد وی به انسان در این شعر، چنین است که باید هم چون خورشید، مهر بورزد و هم چون موسیقی رویش و رشد را در دیگر انسانِها به طنین اندازد. مانند ابر، ایثار و فداکاری را پیشه کند و چون رود برای شاد کردن دلِهای دیگران، سختیِها را تحمل کند.
قسمتی از شعر «انسان باشیم» را برای نمونه ذکر میِکنیم:
دانه میِچید کبوتر،
به سرافشانی بید
لانه میِساخت پرستو،
به تماشا خورشید.
…
سرخوشانند، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کین.
اشک می جوشد در چشمهِی چشمم ناگاه