“
ب- آفرینشگری به عنوان نیروی حیاتی: یکی از نتایج نظریه تکاملی داروین این بود که آفرینشگری انسانی، نمایانگر نیروی خلاق است که در ذات خود زندگی نهفته است. بر اساس این دیدگاه، نیرویی در انسان پدیدار می شود که آگاهانه آغازگر ابداع بوده و همان نیروی تخیل خلاق است. این نیروی خلاق در نهایت، نشانگر فرایند سازمان دهندهای است که در کل زندگی وجود دارد.
ج- آفرینشگری به عنوان نیروی کیهانی: آفرینشگری انسان به عنوان تجلی نیروی خلاق نهفته در تمامی موجودات نیز تلقی شده است. به گفته وایت هد، این آفرینشگری ادواری و یا آهنگین است؛ چراکه جهان شامل نهری از رویدادهای فردی نیست بلکه رویدادهایی است که دربرگیرنده هستیهای واقعی میباشند. که زاده میشوند، رشد میکنند و میمیرند. به طور کلی فرایند آموزش، منعکسکننده فرایند آفرینشگری در جهان است، همان گونه که هر چیزی در گیتی خود را بیوقفه خلق می کند یادگیرنده نیز پیوسته طبیعت خود را شکوفا میسازد و بهترین آموزش آن است که صمیمانه به فرایند خلاق کیهانی پاسخ گوید. کودکان از ابتدای تولد دارای انگیزه کنجکاوی و اکتشاف هستند و آموزش باید آن ها را ارضاء کند. آموزگار می تواند از دو راه مهم نیروی طبیعی آفرینشگری را تقویت کند یکی از این راه ها انتخاب روشها و مطالب صحیح تربیتی است. راه دیگر برانگیختن شور و ذوق دانش آموزان است.
تمامی نظریه های فلسفی مطرح شده، آفرینشگری را به عنوان بخشی از طبیعت انسان و در ارتباط با جهان مورد ملاحظه قرار داده اند. اینگونه نظریه ها فعالیتهای درونی فرایند خلاق را تبیین نمیکند، آن ها دیدگاه های وسیعی رابر ما عرضه میدارند و اندیشه های کنونی ما را جنبه فلسفی میبخشند.
۱-۱۸-۲-۲- نظریه های علمی خلاقیت
الف- نظریه روانکاوی: از دید روانکاوی، خلاقیت در نتیجه تعارضاتی است که در ذهن ناخودآگاه تلاش می کند تا راهحلی برای این تعارض پیدا کند. اگر راه حل، با بخش آگاه یا «خود» ، هماهنگی داشته باشد، می تواند راهحلی خلاق آمیز باشد و در صورت ناهماهنگی منجر به بیماری روانی میگردد. روانکاوان جدید معتقدند که خلاقیت، از ذهن نیمه آگاه نشأت میگیرد(حسینی، ۱۳۷۸).
ب- نظریه تداعیگرایی و رفتارگرایی: برطبق تداعیگرایی، ارتباط دو ایده منجر به تفکر میگردد. وقتی ایدهای در ذهن باشد، ایده مشابه آن نیز به دنبال آن خواهد آمد. لذا میتوان گفت خلاقیت، هرچه فعال نمودن تداعیها و ارتباطات ذهنی است، تداعیهای بیشتر منجر به خلاقیت بیشتر می شود. تداعییون اعتقاد دارند افکار جدید از افکار قدیمی به صورت آزمایش– خطا برمیخیزد. در این دیدگاه شخص خلاق کسی است که توانایی بیشتری در پیوند دادن افکار جدا از هم به هم دارد.
مدنیک(۱۳۳) معتقد است، تفکر خلاق عبارت است از: شکل دادن به تداعیها به صورت ترکیبات تازه و مفید که پاسخگوی الزامات خاص باشد.
رفتارگرایان در تحلیل خلاقیت، بر جلوههای بیرونی تفکر خلاق یعنی تولید تأکید کرده اند و از تحلیل فرایندهای دخیل در آن سرباز زده اند(پیرخایقی،۱۳۸۲).
اساس نظریات رفتارگرایی نیز نشأت گرفته از تداعیگرایی است. اسکینر و سایر رفتارگراها از جمله ورنون(۱۹۸۱) رفتار خلاق را عبارت از رفتاری میدانند که از طریق تقویتهای محیطی فراگرفته شده است. رفتارگرایان برای فرد در تولید خلاق، نقش و اهمیت کمی قائل هستند.
ج- نظریه گشتالت و شناختگرایی: بنیان تفکر خلاق از دیدگاه گشتالتیها و شناختگرایان مبتنی بر کل گرایی است که پدیده ها را بر پایه ویژگیهای کلی آن تبیین می کند. بر اساس این دیدگاه خلاقیت نوعی فرایند حل مسأله است و حل مسأله نیز وابسته به ادراک است. بنابرین آن را باید پدیدهای شناختی دانست. بر اساس نظریه گشتالت، حل مسأله از طریق آزمایش و خطا صورت نمیگیرد، بلکه مبتنی بر بصیرت و بینش است. بصیرت در درک و احساس و روابط موجود در کل موقعیت، به صورت ناگهانی حاصل می شود. از نظر گشتالتیها ، تفکر خلاق فراسوی تجربیات پیشین برای حل مسأله جدید حرکت میکند. ورتهایمر در این راستا معتقد بود تجربیات گذشته از آفات تفکر خلاق محسوب می شود(پیرخایفی،۱۳۸۲).
نظریه گشتالت و شناخت گرایی استفاده از تجربه های قبلی در یادگیری را تأکید می نماید در حالی که نظریه آن را کاملا رد می کند(حسینی،۱۳۷۸).
د- نظریه انسانگرایی: انسانگرایی از جمله مکاتبی است که به خلاقیت توجه خاصی نموده است. انسان گرایان، خلاقیت را تنها امور خارقالعاده نسبت نمیدهند و معتقدند همه افراد می توانند از قوای خلاق خویش، بهره بگیرند. آن ها عقیده دارند که خلاقیت نه تنها دستاوردها بلکه فعالیتها، فرایندها و نگرشها راهم دربر میگیرد.
چنان که راجرز، در تعریف خلاقیت میگوید، «آفرینشگری (خلاقیت) عبارت است از : تمایل به ابراز و فعال کردن تمامی استعدادهای موجود زنده، به حدی که چنین فعالیتی، موجود زنده و یا خود را تعالی بخشد». به اعتقاد راجرز، آفرینشگری، نوعی «خودشکوفایی» است که انگیزه آن «خودفرهیختگی» است.
۲-۱۸-۲-۲- دیدگاه روانشناختی اجتماعی
در دیدگاه روانشناختی اجتماعی، به نقش همزمان فرایند خلاق، افراد خلاق و محیط خلاق، توجه می شود. بر اساس این دیدگاه، بین فرد و محیط یا جامعه ارتباطی زنده و پویا وجود دارد. محیط می تواند تحریک فیزیکی و اجتماعی را در فرد ایجاد کند، به نحوی که باعث شود ایدههای نوینی در ذهن شخص به وجود آید و ایدههای نوین نیز سبب تقویت انگیزه خلاقیت می شود. اگر افراد میل و رغبت خلاقیت داشته باشند اما محیط مشوق تکر خلاق نباشد فرایند خلاقیت بازداری خواهد شد.
۳-۱۸-۲-۲- دیدگاه عصب شناختی
نظریه عصبشناختی را شاید بتوان یکی از جدیدترین دیدگاه ها درباره خلاقیت دانست. در این دیدگاه رابطه خلاقیت با مغز و امواج مغزی مورد بررسی قرار میگیرد. پژوهشهای زیادی راجع به نقش نیم کره های مغز در زمینه های فکری انجام گرفته است. این پژوهشها وظیفه مغز چپ و راست را شامل دو فرایند فکری مشخص میدانند. تفکر مغز چپ بیشتر منطقی و قضاوتی است و تفکر مغز راست شهودی، تخیلی و خلاق است. در خلاقیت هر دو فرایند فکری لازم است به عبارت دیگر رشد خلاقیت متأثر از تفکر هر دونیم کره است.
۴-۱۸-۲-۲- دیدگاه روانسنجی
دیدگاه روانسنجی همان تحلیل عوامل و عناصر خلاقیت است که در حقیقت، ساختار بنیادی خلاقیت را به گونه ای قابل سنجش و علمی مطرح می کند.
این دیدگاه به خلاقیت از دیدگاه آزمون مینگرد و تلاش می کند با مقیاسهای کمی، خلاقیت را در افراد اندازهگیزی کند. گیل فورد از بنیان گذاران این دیدگاه به شمار می آید، که رشد علمی خلاقیت مرهون تلاش ها و نظریات اوست. از صاحب نظران دیگر این دیدگاه تورنس است.
“