“
پژوهشهای انجام شده درباره یادگیرندگان موفق یا همان یادگیرندگان راهبردی، ویژگیهایی را به دست دادهاند که با بهره گرفتن از آن ها میتوان این گونه یادگیرندگان را شناسایی کرد. واینستاین و هیوم (۱۹۹۸) این ویژگیها را به شرح زیر معرفی کردهاند:
-
- درباره چگونه مطالعه کردن اطلاعات زیادی دارند.
-
- از راهبردهای یادگیری و مطالعه استفاده میکنند.
-
- از مهارتهای فکر کردن استفاده میکنند.
-
- علاقه کافی برای استفاده از این مهارتها دارند.
-
- باور دارند که میتوانند این مهارتها را به کار بندند.
-
- میتوانند فعالیتهای مورد نظر خود را در یک زمان معقول به انجام برسانند.
-
- برای رسیدن به هدفهای خود برنامهریزی میکنند.
-
- بر رفتار و چگونگی پیشرفت خود نظارت میکنند.
-
- نتایج کار خود را در رابطه با هدفهای خود و بازخورد حاصل از نظر معلم ارزیابی میکنند.
- رویکردشان نسبت به یادگیری و مطالعه یک رویکرد نظامدار است(واینستاین و هیوم، ۱۹۹۸؛ به نقل از سیف، ۱۳۸۷).
پژوهشهای انجام شده درباره استراتژی ها یا راهبردهای یادگیری(راهبردهای شناختی و فراشناختی) نشان دادهاند که استفاده از این تدابیر، یادگیری و پیشرفت تحصیلی یادگیرندگان را بهبود می بخشند.
در پایان نامه متولی(۱۳۷۶) تاثیر آموزش راهبردهای فراشناختی بر خواندن، درک مطلب، و سرعت یادگیری دانش آموزان کلاسهای اول دبیرستان مورد تأیید قرار گرفت. مهمترین روشی که در این پژوهش برای آموزش راهبردهای فراشناختی به کار رفت و بیشترین تاثیر را بر بهبود خواندن و درک مطلب دانش آموزان به بار آورد روش آموزش دو جانبه است. در پژوهشی دیگر(ابراهیم قوام آبادی، ۱۳۷۷)که به صورت رساله ی دکتری در رشته ی روانشناسی انجام گرفت نشان داده شد که آموزش راهبردهای یادگیری و مطالعه، علاوه بر درک مطلب، سرعت یادگیری، دانش فراشناختی، خود پنداره یا مفهوم خود تحصیلی، برنامه ریزی و تنظیم وقت، و حل مسئله را در دانش آموزان افزایش میدهد. باز هم در پژوهش دیگری(عباباف، ۱۳۷۵) نشان داده شد که یادگیرندگان موفق از مهارت های شناختی و فرا شناختی حداکثر استفاده را میبرند. نتایج این پژوهش از قرار زیر است: دانش آموزان قوی بیشتر از دانش آموزان ضغیف از راهبردهای شناختی سازمان دهی، بسط و گسترش، و تکرار و تمرین استفاده میکنند. همچنین دانش آموزان قوی بیشتر از دانش آموزان ضعیف از راهبردهای فراشناختی به ویژه راهبرد فراشناختی کنترل و نظارت بر درک سود میبرند(به نقل از فولادچنگ، ۱۳۸۴).
با توجه به آنچه گذشت، به روشنی معلوم می شود که توانایی فراشناختی نقش مهمی در یادگیری و پیشرفت تحصیلی دارد. همچنین معلوم شده است که این توانایی ها قابل آموزش و یادگیری اند. بنابرین، می توان این گونه نتیجه گیری کرد که معلمان میتوانند به دانش آموزان، به ویژه دانش آموزان ضعیف، تواناییهای یادگیری و مطالعه را آموزش دهند و مطمئن باشند که ثمره ی این آموزش بسیار نوید بخش خواهد بود. با توجه به مطالب عنوان شده در بخش بعدی به بررسی خودکارآمدی پرداخته می شود.
۲-۵ خودکارآمدی
خودکارآمدی[۸۲] از نظریه شناخت اجتماعی[۸۳] آلبرت باندورا (۱۹۹۷) روانشناس مشهور، مشتق شده است که به باورها یا قضاوتهای فرد به تواناییهای خود در انجام وظایف و مسئولیتها اشاره دارد. نظریه شناخت اجتماعی مبتنی بر الگوی علّی سه جانبه رفتار، محیط و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی(عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک) که به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روان شناختی اشاره دارد، تأکید میکند. بر اساس این نظریه، افراد در یک نظام علّیت سه جانبه بر انگیزش و رفتار خود اثر میگذارند. باندورا(۱۹۹۷) اثرات یک بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از فرضیه های مهم روان شناسان رفتار گرا بوده است، را رد کرد. انسانها دارای نوعی نظام خود کنترلی و نیروی خود تنظیمی هستند و توسط آن نظام ، برافکار، احساسات و رفتار های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کنندهای ایفا میکنند(آبنیکی، ۱۳۸۵).
بدین ترتیب رفتار انسان تنها در کنترل محیط نیست بلکه فرایندهای شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان متاثر از گرایشهای شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارات، باورها و ارزش هاست. انسان موجودی فعال است و بر رویدادهای زندگی خود اثر میگذارد. انسان تحت تاثیر عوامل روان شناختی است و به طور فعال در انگیزه ها و رفتار خود اثر دارد. بر اساس نظر «باندورا»، افراد نه توسط نیروهای درونی رانده میشوند، نه محرکهای محیطی آن ها را به عمل سوق میدهند، بلکه کارکردهای روان شناختی، عملکرد، رفتار، محیط و محرکات آن را تعیین میکند(سیف، ۱۳۸۶).
باندورا (۱۹۹۷) مطرح میکند که خود کارآمدی، توان سازنده ای است که بدان وسیله، مهارتهای شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونه ای اثربخش ساماندهی می شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارتها و دستاوردهای قبلی افراد، پیشبینی کننده های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان در باره تواناییهای خود در انجام آن ها بر چگونگی عملکرد خویش مؤثر است. بین داشتن مهارتهای مختلف با توان ترکیب آن ها به روش های مناسب برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. “افراد کاملاً می دانند که باید چه وظایفی را انجام دهند و مهارتهای لازم برای انجام وظایف دارند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارتها موفق نیستند” (باندورا ۱۹۹۷).
“