ورا هیچ خوبی نخواهد به دل شود ز آرزوهای او دل گسل
دو دگیر کش از بن نباشد خرد خردمندش از مردمان نشمرد
چو این داستان سر به سر بشنوی بدانی سرمایه ی بدخویی
ج۴ب۳۷۰-۳۶۲
باز هم استاد بی همتای سخن فردوسی بزرگ سخن را به آرایه ی براعت استهلال یا به گفته ی کزازّی با شگرف آغازی آراسته است .
در حقیقت روی سخن فردوسی در اینجا با کیخسرو است که به خامی باعث مرگ فرود برادرش می شود ، طوس نوذر در ابتدا با پادشاهی کیخسرو مخالف است و می گوید که فریبرز پسر کاوس باید به تخت بنشیند ، اما در این میان کاوس برای حقانیت کیخسرو هر دو (کیخسرو و فریبرز) را می آزماید و سرانجام این کیخسرو است که از بند آزمایش می رهد و به شاهی می رسد ، اما طوس فقط در ظاهر با او هم پیمان است و در دل کین او دارد و بر او رشک و حسد می برد و به گفته ی فردوسی این خوب بودن در ظاهر فقط تا زمانی دوام دارد که سپهر آرزوهای او را برآورده نساخته است ، و اگر برآروده سازد سپهبد را به خوبی نمی خواند ، اما کیخسرو که از این کین و رشک طوس آگاه است باز هم او را به سپهبدی برمی گزیند و روانه جنگ با تورانیان می کند . او همچنین از طوس می خواهد که برای رسیدن به توران از راه کلات نرود و می گوید : برادرم فرود که از دختر پیران است در کلات زندگی می کند و از ایرانیان کسی را نمی شناسد مبادا که با او درگیر شود و طوس هم می گوید که از رای تو نمی گذرم و می رود .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اما طوس از رای کیخسرو می گذرد و از راه کلات روانه می شود . دیری نمی گذرد که فرود از آمدن ایرانیان آگاه می شود و از مادر چاره جویی می کند ! مادر به او می گوید که تخوار همه ی سپاه ایران را می شناسد ، در اینجا وقتی که فرود و تخوار با هم به تیغ کوه روانه می شوند تا چشم بر سپاه ایران چیره دارند فردوسی چنین می گوید :
از افراز چون کژّ گردد سپهر نه تندی به کار آید ، از بن نه مهر
ج۴ب۴۷۰
گویا سپهر با فرود سر جنگ دارد و اینجاست که دیگر کاری از دست هیچ کس بر نمی آید و «کاری که بخواهد بشود ، می شود »
در ادامه می بینیم اولین کسی که از سپاه ایران به نزد فرود می رود بهرام است ، بهرام وقتی که فرود را می شناسد ، همان دم از اسب پایین می آید و بر او آفرین می خواند . بهرام بعد از دیدن فرود و شنیدن سخنش به نزد طوس باز می گردد ، اما طوس همچنان خشمگین و بی خرد است ، و این خشم و بی خردی او موجب کشته شدن تعدادی از سپاه ایران و توران و سرانجام خود فرود می شود، فرود بی گناه و مظلومانه می میرد ، او در حقیقت قربانی رشک و تندخویی طوس و اهمال کاری برادرش کیخسرو می شود ، تا حدی می توان گفت داستان فرود به داستان سهراب می ماند ، فرود هم مانند سهراب جنگاور و نیرومند است اما هنوز خام است و پختگی یک پهلوان را ندارد ، در پایان هم کشته شدن فرود به کشته شدن سهراب می ماند :
- در هر دو داستان یک طرف جوان است و طرف دیگر پیر
- در هر دو داستان یک شخص به عنوان راهنما از طرف مادر جوان راهی می شود ( تخوار و هژیر )
- هم تخوار و هم هژیر آن چنان که باید سخن به راستی با جوانان نمی گویند .
- هر دو جوان مادری مهربان و رنج کشیده دارند . ( تهمینه و جریره )
- هر دو جوان ساده دل و خوش باور هستند و نیت خیر دارند . (سهراب می خواهد رستم را به تخت بنشاند و فرود می خواهد همراه ایرانیان کین پدر بازستاند . )
- سهراب بازوبندی دارد که نشان رستم است و فرود خالی بر روی بازو .
- مرگ هر دو جوان طوری مطرح شده است که کاملاً دست تقدیر و سرنوشت در این امر مقصر بدانیم و گویا تقدیر از ازل در زندگی این دو جوان به این گونه بوده است .
در پایان مرگ فرود ، فردوسی باز هم سخن از بی اعتباری و ، تردستی و فریبکاری این جهان اشاره می کند و می گوید که با وجود همچنین دنیایی که در پایانش مرگ و دریغ است باید خورد و شاد بود .
به بازیگری ماند این چرخ مست که بازی برآرد ، به هفتاد دست
زمانی به خنجر ، زمانی به تیغ زمانی به باد و زمانی به میغ
زمانی به دست یکی ناسزا زمانی خود ارد ز سختی رها
زمانی دهد گنج و تخت و کلاه زمانی غم و خواری و بند و چاه
همی خورد باید کسی را که هست منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزدای خردمند مرد ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بزاد و به کوریّ و ناکام زیست بر آن زیستن زار ، باید گریست
سر انجام خاک است بالین اوی دریغ آن دل و رای و آیین اوی !
ج ۴ ب ۸۴۱ - ۸۳۴
فردوسی در ادامه می گوید :
ز تندی پشیمانی آیدت بار تو در بوستان تخم تندی مکار
ج۴ب۸۷۰
بعد از مرگ فرود وقتی که طوس وارد دﮊ می شود و بهرام و زنگه ی شاوران را بر بالین فرود می بیند ، از کاری که کرده پشیمان می شود چرا که سرانجام تندخویی که او کرد ، این بود که هم پسر خود و هم فرود و هم جریره و تعداد زیادی را به کشتن داد . فردوسی این سخن را نه تنها در پی بدخویی طوس می گوید بلکه به نوع بشر و همه ی انسان ها می گوید که نتیجه ی تندی چیزی جز پشیمانی نیست .
طوس کشته شدن فرود را از بخت بد می داند و گریه کنان فرمان می دهد که تن شاهوار فرود را بر تخت زر بگذارند و گل و مشک و کافور بر او بپراکنند ، و او را در کنار زرسب و ریونیز در یک دخمه بگذارند . در این هنگام از دیدگان طوس بر ریش کافورگون او اشک فراوان می ریزد و باز حکیم طوس از ناگزیری در برابر مرگ می گوید و چنین پندمان می دهد:
چنین است هرچند مانیم دیر نه پیل سرافراز ماند ، نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ زهایی نیابد از او بار و برگ
ج۴ب۸۸۳-۸۸۲
گویی فردوسی در مرگ تمام پهلوانان شاهنامه ، به هر نوعی که رخ داده باشد ، به مرگ طبیعی ، به دست دشمن ، و … می گوید که این مرگ در هر صورت اتفاق می افتد و هیچ راهی برای گریز از آن وجود ندارد .
در ادامه می بینیم که ایرانیان بر تورانیان می تازد و داستان تا آن جا ادامه می یابد که افراسیاب سپاهی گران گرد می آورد ، با صد هزار جنگاور توران و چین . آن گاه پیران را فرمان می دهد : بر راهی هرچه کوتاهتر برو . وقتی پیران و سپاهیانش به هفت فرسنگی سپاه ایران می رسند ، همه را مست می یابند . لیکن گیو و گودرز که در خیمه شان بیدار و هشیارند، هر دو به شنیدن بانگ زخم تیر از خیمه ها بیرون می آیند و به هر سو نگاهی می اندازند . گرداگرد خود را سپاهیان توران و همه دشت را پر از کشته ی ایرانیان می بینند . ناگزیر روی از جنگ می گردانند و با سپاهی که زنده مانده اند به تندی خود را به کاسه رود می رسانند این جاست که بخت از ایرانیان باز می گردد و فردوسی می گوید :
چنین آمد این گنبد تیز گرد گهی شادمانی دهد ، گاه درد
ج۴ب۱۱۳۸
تا چندی قبل بخت با ایرانیان بود و در آغاز نبرد طوس و همراهانش آن ها پیروز بودند اما حال اوضاع تغییر کرده است و فردوسی این تغییر را از چشم روزگار می بیند و می گوید وضعیت جهان چنین است که گاهی شادمانی و گاهی درد و رنج می دهد ، پس با توجه به سخن فردوسی هیچگاه نباید به کار این دنیا دل بست .
در ادامه ی داستان طوس لشکر از هامون به کوه می کشد . همه بر کشتگان خویش گریانند و بسیاری خسته و بسته هستند . پدر برای پسر و پسر برای پدر گریه می کند و باز فردوسی خردمند برای ما از بازی روزگار می گوید و حکیمانه چنین می سراید :
چنین است رسم سرای جهان که کردار خویش از تو دارد نهان
همی با تو در پرده بازی کند ز بیرون همه بی نیازی کند
به رنج درازیم در چنگ آز چه دانیم باز آشکارا ز راز ؟
ز باد آمدی رفت خواهی به گرد چه دانی که با تو چه خواهند کرد ؟
ج۴ب۱۱۵۶-۱۱۵۳
در اینجا روی سخن فردوسی با همه جهانیان و با طوس است ، و فردوسی پند می دهد که چون جهان و کار جهان یکسر نیرنگ است و پایان زندگی مرگ ، نباید که در چنگ آز بمانیم و حرص وجودمان را فرا گیرد . ( در ابتدای داستان نیز با براعت استهلال به آزمندی طوس اشاره کرده بود : به بیشی بماند ، سترگ آن بود ) .
در ادامه نبرد سختی بین ایرانیان و تورانیان در می گیرد ؛ شبی از شبهای سخت جنگ و نبرد بهرام نزد پدرش می آید و می نالد که : تازیانه ای از من در رزمگاه گم شده است که چون نام من بر آن نوشته است ، اگر پیران آن را بیابد و به دست گیرد ننگم باشد باید بروم و آن با بیاورم . گودرز پیر با نگرانی می گوید : مرو مباد که به خاطر یک چوب بسته دوال ، در دم اختر شوم فال شوی و برادرش گیو نیز به او هشدار می دهد که این کار را نکند و می گوید که من خودم تازیانه ای زرنگار به تو می دهم اما غافل از این که رای یزدان دیگرگونه است و بخت بهرام وارونه :
برآن ، رای یزدان دگرگونه بود همان بخت بهرام وارونه بود
هر آن که بخت اندر آید به خواب به کوشش ، بباید سخن ها بر آب
فردوسی رفتن بهرام برای آوردن تازیانه و اتفاقات بعدی را به گردن بخت و اقبال می اندازد و می گوید وقتی که بخت و اقبال از انسان روی گرداند و یا خواب باشد هیچ کوششی نتیجه ندارد .
بهرام به دست تورانیان کشته می شود و فردوسی به بهانه ی کاری که بهرام کرد و مردن وی می گوید :
جهان را چنین است ساز و نهاد :
عنان بزرگی هر آن کس که جست نخستین بباید به خون دست شست
اگر خود کشد ، گر کشندش به درد به گرد جهان تا توانی مگرد
ج۴ب۱۵۵۵-۱۵۵۴