در رسانههای ما مخاطب شناسی انجام نمیشود و صاحبان رسانه به مخاطبپنداری روی میآورند و پنداشت خود را از نیازهای مخاطب نیاز واقعی او میپندارند، به همین دلیل در ساخت برنامههای متناسب با گروههای مختلف مخاطب موفق نیستند. از سوی دیگر برخی تئوریپردازان و اصحاب رسانهها همگرایی رسانهها را راهکار اساسی ایجاد و القای یک سبک زندگی واحد میدانند و معتقدند که تمام رسانههای یک جامعه اعم از سنتی و مدرن باید یک پیام واحد را منتقل کنند تا بتوانند مردم را به یک جهت هدایت کنند. در حالی که در خیلی از جوامع موفق، همان واقعیت اجتماعی، رویکرد چندصدایی و چندفرهنگی را انتخاب کرده اند. در دنیای امروزی هیچگاه نمیتوان با ارسال پیامهای یکسان در جامعهای سبک زندگی واحدی بوجود آورد. سبک زندگی زمانی بوجود میآید که رسانهها مبتنی بر ارزشهای جامعه پیامهای متعدد و متنوع منتشر کنند. اگرچه وقتی یک پیام بطور متعدد به گیرنده ارسال میشود، حتی در صورتیکه ذهن آنرا نپذیرد، تکرر باعث میشود که مخاطب نبست به آن پیام بیحس و منفعل شده و از این طریق سبک زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد. برای نمونه، روابط دختر و پسر و سطح این روابط در جامعه ما یک تابو بود اما بعد از ورود کانالهای ماهوارهای این روابط اگرچه در بین خانوادهها بصورت یک ارزش شناخته نشده است اما در برخی طبقات اجتماعی قبح این کار از بین رفته است و والدین همانند گذشته با این موضوع برخورد نمیکنند. این تغیر رفتار نتیجه تبلیغاتی است که بطور مکرر توسط برنامههای ماهوارهای انجام شده است.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
حداقل نیمی از جمعیت جامعه ما، جوان هستند و این جوان بودن استعداد و ظرفیت خوبی برای توسعه است اما از جهت دیگر میتواند یک تهدید هم باشد. نسل جوان سواد فناورانه و رسانهای خوبی دارد و با نحوه تعامل با فناوری های نوین آشنا بوده ونسلی تحول خواه و نوگراست که این امر یک مزیت تلقی میشود. اما زمانی که ما برایش محصولی نداشته باشیم و خروجی رسانهها پاسخگوی نیازهای آنها نباشد،خلائی بوجود میآید که سریالهای هالیوودی به راحتی آنرا پر میکنند. در اینجا مسئولان فرهنگی جامعه را مقصر هستند که نتوانستند با ارائه بازیهای کامپیوتری و تولید محتوای اینترنتی، تهیه فیلم ها و سریال های مختلف نیاز نسل جوان را برطرف کنند. به واقع به جای آنکه از ظرفیت جوانان استفاده کنیم نگاهمان به آنها نگاه قهرآمیز و انکاری بوده است.
با این رویکرد به رسانههای خارجی فرصت دادهایم که این خلاء پر کنند. مثلا در اکثر فیلمهای خارجی وقتی کلاس درسی را نشان میدهند یک دستگاه ویدئو پشت سر معلم قرار دارد و این به این معناست که ویدئو در آن جامعه کارکرد آموزشی پیداکرده است. اما چون ما این تکنولوژی را تقبیح کردیم، کارکرد آموزشی آن نیز از بین رفته است. چرا که ما فقط به کارکردهای منفی آن توجه میکنیم. در خصوص ماهوارهها هم سیاست مشابهی را بکار گرفتیم. ما به جای آنکه رسانه را برای مخاطب نقد و معرفی کنیم، از ترویج آن در بین مردم جلوگیری میکنیم در حالیکه انسان بطور طبیعی فطرت نیک دارد و راه نیک را انتخاب میکند و ما نباید از بیم آنکه به کارکردهای منفی رسانه روی آورد آنرا از دسترس عموم خارج کنیم. بدون شک رسانه تنها عاملی است که میتواند ارزشهای ما را جهانی کند. بنابراین اگر رسانه را به خدمت بگیریم، با بهره گرفتن از قدرت نرم فرهنگی پیروزی و موفقیت های مطلوبی را بدست خواهیم آورد.
۲-۳-۱۰ضریب نفوذ رسانه های مختلف در میان ایرانیان:
از آنجایی که در ایران فرهنگ شفاهی فرهنگ غالب شناخته میشود و ما بیش از اینکه مطالعه کنیم دوست داریم که موضوع را بینیم و بشنویم، رسانههای سنتی شفاهی مثل منبر، تجمعها، شبنشینیها هنوز در مقایسه با رسانههای دیگر تاثیر بیشتری در تغییر رفتار مردم دارد . بنابراین من معتقدم رسانههای مکتوب نمیتوانند در ایران سبک زندگی ایجاد کنند؛ زیرا عموم مردم آنها را نمیخوانند و ضریب نفوذ آنها در افکار عمومی بسیار پایین است. شما توجه کنید که تیراژ تمام نشریات روزانه ما کمتر ۲ میلیون نسخه است. این امر تاثیرگذاری نشریات مکتوب را در تغییر سبک زندگی کاهش میدهد.
نشریات عامهپسندی که به موضوعات سطحی میپردازند ، مخاطبان زیادی ندارند. این نشریات نیز در بهترین حالت کمتر از ۴ هزار نسخه در ماه تیراژ دارند. بنابراین غیرممکن است که بتوانند در ایجاد سبک زندگی نقشی ایفا کنند. پرتیراژترین نشریات روزانه ما بواسطه داشتن پشتوانه اقتصادی ۴۵۰ هزار نسخه تیراژ دارد، بنابراین از نظر من نشریات مکتوب نمیتوانند برای تغییر سبک زندگی جریانسازی کنند بنابراین رسانه غالب در جامعه ما رسانههای شفاهی هستند که در بین آنها نیز به علت جذابیتهای بصری تلویزیون، رادیو طرفداران کمتری دارد و اغلب شنوندگان رادیو معطوف به افرادی است که در خودرو و در حین رانندگی برنامههای رادیو را دنبال میکنند. در نتیجه مهمترین رسانهای که در همه خانههای ایرانی حضور دارد و جزء لاینفک خانوادههای ایرانی شناخته میشود، تلویزیون است. اگر چه خیلیها معتقدند که تلویزیون فقط حضور دارد اما نفوذ ندارد، ولی به اعتقاد من تلویزیون بطور همزمان هم حضور دارد، هم نفوذ دارد و هم ظهور. زیرا استفاده از این جعبه جادویی هیچگونه سواد رسانهای نیاز ندارد و همین که آنرا روشن کنند انتقال پیام صورت میگیرد.(ساعی؛ ۱۳۹۱)
طبق تعریف مک لوهان، تلویزیون رسانه ای سرد است. بدین معنا که تمام حواس شما را می گیرد و مجالی برای فکر کردن و تامل کردن برای شما باقی نمی گذارد. و مثل یک ساندویچ آماده فقط می گوید بخور، در حالی که کمتر به عناصر و مواد تشکیل دهنده این ساندویچ فکر می کنید و تنها به جذابیت ظاهری و مزه اش توجه دارید. تلویزیون به دلیل جذابیت های تصویری و قدرت داستان گویی بالا بر بعد احساس انسان تاثیر بیشتری دارد تا بعد عقلانی. در نتیجه تاثیر آن بر فرد بیشتر و بتدریج عمیق تر است. تا جایی که استفاده زیاد از این رسانه جذاب، اعتیاد آور است و اکنون مرجع تمام اخبار و اطلاعات شناخته می شود.تلویزیون موضوعات را برای شما ساده و ملموس تر و عینی تر می سازد. در حالی که موضوعات داخل روزنامه ها و نشریات و سایتها کمتر ملموس اند. بنابراین در حوزه سبک زندگی و ارائه الگو به دلیل جذابیت های زیاد، تلویزیون گوی سبقت را از دیگر رقبا ربوده است.
از نظر من دنیا، دنیای تلویزیونی شده است و نه دنیای رسانهای شده. اینترنت هم نفوذ کمی در ایران دارد. طبق آماری که اخیرا مطالعه کردم ۲۰ تا ۲۵ درصد ایرانیان از اینترنت استفاده میکنند ، در حالی که بالغ بر ۷۵ درصد مردم تلویزیون نگاه میکنند و در معرض تبلیغات تلویزیونی قرار دارند. منظورم از تلویزیون هم تلویزیون ملی و هم شبکه های ماهواره ای است. بنابراین وقتی این رسانه تا این اندازه در بین عموم مردم نفوذ داشته قائل شدن نقش تاثیرگذاری برای رسانههای مکتوب غیرقابل تصور است. رسانههای شفاهی مانند تلویزیون صرفنظر از سن و جنس مخاطبان روی همه اقشار جامعه تاثیرگذارند و همانطور که برای همه گروههای سنی یک پیام تولید میکند، بازخورد یکسانی هم از آنها میگیرد. مثلا از یک کودک ۲ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله از دیدن یک سریال لذت میبرند و سعی میکنند که با تماشای آن سرگرم شوند و این قدرت تلویزیون را افزایش میدهد.(ساعی؛۱۳۹۱)
در کشورهای موفق نحوه سپری کردن اوقات فراغت برای گروههای سنی متفاوت تعریف شده است و دولتها، نهادهای اجتماعی و خانوادهها به اتفاقنظر رسیدند که اوقات فراغت افراد باید به انجام کارهای متفاوتی اختصاص پیدا کند. بر این اساس فرد ۸ ساعت کار میکند و از ۱۶ ساعت باقیمانده ۸ ساعت را به تفریح و انجام کارهای رضایتبخش میپردازد و در نتیجه دولتها برنامهریزی میکنند که چگونه افراد برای التیام بخشیدن به دغدغههای محیط کار اوقات فراغت خود را با رضایت خاطر سپری کنند. در این جوامع اوقات فراغت به دو دسته فعال و منفعل تقسیم میشود که اوقات فراغت منفعل همان نشستن جلوی تلویزیون و تماشای برنامهها متعدد برای تغییر نگرش و رفتار است و اوقات فراغت فعال به مشارکتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ورزش کردن و فعالیت های انسان دوستانه و امثال آن مربوط میشود. اما در ایران سبک زندگی بیشتر منفعل است و گروه معدودی در گروه های بزرگتر ورزشی و اجتماعی مشارکت میکنند و بیشتر اوقات فراغت خود را بطور منفعل و در مقابل تلویزیون سپری میکنند. چون ارتباط تلویزیون با مخاطب یک ارتباط یکطرفه است نتیجه مطلوبی از این ارتباط حاصل نمیشود که به اعتقاد من بخش از این مشکل به عملکرد رسانهها برمیگردد.
۲-۳-۱۱تغییر سبک زندگی، کارکرد اصلی رسانه ها:
اما بسیاری معتقدند که در حال حاضر ، کارکرد اصلی رسانه ها بر تغییر سبک زندگی و نگاه عامه مردم بر آن ، متمرکز است و تمامی تلاش برنامه سازان و گردانندگان رسانه های اغلب نقاط جهان ، معطوف سبک زندگی است ؛ موضوعی که از امور کلی تا جزئی ترین موارد زندگی فردی را دربر می گیرد
سبک زندگی وابسته به انتخاب و انتخاب نیز وابسته به اطلاعات و محصول فرایند ارتباطات است. رسانه ها در زمینه اینکه فرد در حوزه های متفاوت چه گزینه هایی دارد و چه انتخاب هایی می تواند داشته باشد ، اطلاعات می دهند . آنها با اطلاعات جهت دار خود ، در ارزشها ، نگرشها ، آرزوها ،انتخابها و رفتارهای افراد و در واقع سبک زندگی آنان نقش مهمی بازی می کنند . البته افراد نیز گرایشهای یکسانی به رسانه ها ندارند و هرچه وابستگی آنان بیشتر باشد ، میزان تاثیرپذیری شان نیز بیشتر است .
در میان عوامل مؤثر بر سبک زندگی ، فرهنگ نقش بسیار مهمی ایفا می کند . فرهنگ در این زمینه بر سلیقه ، شیوه ، شناخت و توانایی پذیرش محصولات ، تاثیر مستقیم دارد و می تواند سبک زندگی را کاملا” متمایز کند . در این میان تلویزیون به عنوان مهمترین عنصر ، با کارکردهایی چون سرگرمی و تفریح ، به تولید منش و رفتار در سنین مختلف می پردازد.
بسیاری از خانواده ها روزانه بخشی از وقت خود را صرف تماشای تلویزیون می کنند و علاوه بر کارکرد تفریحی و سرگرمی ، از اخبار و اطلاعات ارائه شده توسط آن استفاده می کنند . همچنین تماشای سریالهای تلویزیونی نیز وقت عده زیادی از مردم را پر می کند و آنها را به صورت مداوم پای این دستگاه می نشاند .
بدیهی است که استفاده از روش های تاثیر گذاری با ظرافت تمام در همه این بخشهای تلویزیونی دنبال می شود ، اما انتقال ارزشها و سبک زندگی در سریال های تلویزیونی و در لابه لای قصه های عامه پسند پوشیده و پیچیده شده است و به چشمان و اذهان مشتاق بینندگان ارائه می شود . سپس این بینندگان هستند که با شیوه هایی چون همانندسازی و تقلید ، ارزشها و سبک زندگی نمایش داده شده را درونی می کنند . آنان نوع پوشش و آرایش بازیگران ، منازل و مکانهایی که درآنها بازی می کنند ، وسایل نقلیه ای که سوار می شوند و مواد غذایی که مصرف می کنند را می پسندند و سعی می کنند در زندگی خود از آنها استفاده کنند .
تلویزیون تلاش دارد زندگی انسان را بازآفرینی کند و در این بازآفرینی ، به تقلید از واقعیت دست می زند ، اما تصویر مجازی جدیدی از زندگی می آفریند که با حقیقت آن تفاوت دارد . تلویزیون تنها می کوشد جهان ارائه شده توسط خود را باورپذیر نماید و بیننده را قانع کند که این همان جهان واقعی است .
هدف تلویزیون نیز ، اغلب انسان رها شده ای است که بدون هیچ مقاومتی با رسانه همراه می شود و در این حالت حتی با آن احساس صمیمیت نیز می کند . در این زمان است که برخلاف برنامه های جدی چون خبر و میزگرد ، پیام بسیار نافذتر می شود و تغییر سبک و الگوی زندگی رخ می دهد .
یکی از روش های قدیمی تلویزیون برای تغییر سبک زندگی ، استفاده از یک کالای خاص در جای جای یک برنامه نمایشی است . قرار دادن محصولات در نماها و قسمتهای گوناگون یک سریال نمایشی ، فرصتهای زیادی برای تبلیغ یک کالای خاص است . مثلا” شخصیت اصلی فیلم از یک بطری مارک دار و معروف نوشیدنی می خورد یا سوار خودرویی مشخص می شود و یا یک رایانه خاص را مورد استفاده قرار می دهد . در اینگونه موارد کارخانجات تولید کننده ، هزینه تبلیغات را می پردازند و محصول خود را در قالب یک مجموعه برنامه به مخاطبان معرفی می کنند .
اما شیوه دیگری نیز در تبلیغات جدید تلویزیونی وجود دارد که شاید از این میزان از صراحت برخوردار نباشد اما از این شیوه مؤثرتر است . در این روش اساسا” تلویزیون رسانه ای برای تبلیغ زندگی مصرفی و تشویق مخاطبان به خرید و مصرف افزون تر است و اگر کسی تلویزیون ببیند، به ناچار آن شیوه زندگی را انتخاب و از زندگی مصرفی به نیکی یاد خواهد کرد . در این روش ، تعریف “نیاز” نیز تغییر می کند و نیازهای اولیه و ثانویه گاه جابه جا شده و نیاز کاذب شکل می گیرد . پس از آن فرد سعی می کند که نیازهایش را تأمین کند و چون نیازهای کاذب تولید شده از سوی تلویزیون ، برای او در حکم نیاز اولیه است ، دچار مصرف زدگی و صرف پول و هزینه بیشتر برای محصولات غیر ضروری می شود.
” هربرت مارکوزه ” جامعه شناس آلمانی معتقد است مصرفی که نتیجه تبلیغات رسانه های جمعی است ، در انسان یک طبیعت ثانویه پدید می آورد و او را بیش از پیش به شرایط سودجویانه حاکم برجامعه وابسته می کند . مصرف کردن و تعویض پیاپی انواع وسایل مختلف که در واقع به او تحمیل شده ، حتی او را تا مرز از دست دادن زندگی نیز می برد و خطر را بیش از حد تصور ، با بشر همخانه می کند .
نگاهی به وضعیت کنونی جوامع غربی این ادعا را تقویت می کند که با بالارفتن معیارهای زندگی ، افراد کمتر به قدرت خرید خود توجه می کنند و حتی افرادی که نتوانسته اند به ثروت مناسبی دست یابند ، از خریدهای اسراف گونه استقبال می کنند . در این میان برنامه های تلویزیونی به ویژه سریالهای نمایشی ، با نشان دادن تصاویری از زندگی افراد ثروتمند، این الگوها را به همه خانواده ها با هر سطح اجتماعی و اقتصادی وارد می کنند .
” سبیان گونزالس ” نویسنده امریکایی ضمن تقبیح مصرف در جامعه امریکا می نویسد : ” همه ما امریکایی ها از دیرباز به یک پیمان اجتماعی نانوشته اعتقاد داشتیم که براساس آن، هنگامی که شما برای تماشای یک فیلم به سینما می روید ، دیگر هیچ نیازی به ارائه تبلیغات بازرگانی به مخاطبان نخواهد بود و تماشای فیلم ، سراسر تبلیغ است . این موضوع باعث شده که شبکه های کابلی که بدون تبلیغات هستند ، محبوب شوند و در شبانه روز تبلیغات تصویری طولانی و سریالی ، مدام از آنها پخش شود ! “
به عنوان مثال در یک آگهی ، یک خانم در حال شستن ظرف در آشپزخانه است . به خانه و اطراف وی که بنگرید ، مطمئنا” بسیاری از کالاهای لوکس را می بینید و محو تماشای آنها می شوید . هر چند ممکن است این دکوراسیون و کالاها ، تنها در خانه های ثروتمندان موجود باشد ، اما در سریالها نه تنها وقایع و شخصیت ها شما را با خود همراه می کنند ، بلکه زندگی، رژیم غذایی ، برنامه ورزشی ، نوع لباس پوشیدن و مسائلی که شخصیتها درباره آن حذف می زنند نیز بر ذهن و روح مخاطب تاثیر می گذارد .
صنعت فیلمسازی و تلویزیون همراه با مهارت هایی چون گریم ، تدوین ، نورپردازی ، طراحی صحنه و لباس ، جلوه های ویژه و صدا گذاری است و همه آنها در راستای نمایش بهتر فیلم و داستان مورد نظر هستند . تکرار داستانها و نمایشها در هر روز و شب در واقع موجب می شود که مخاطب به عضویت جهان مجازی دربیاید و از الگوی فیلم ها تقلید کند .
بر تمام اینها میزان تبلیغ در باره بازیگران این فیلمها و سبک زندگی آنها را هم بیفزایید تا از میزان بی دفاع بودن مخاطب در برابر چنین هجومی آگاه شوید . در چنین شرایطی است که قدرت فرهنگی و لزوم آگاهی توده مردم درمورد چنین خطری ، خود را بیش از سایر عوامل مطرح می کند تا مردم بدانند تغییر سبک زندگی آنها بیش از آنکه به موقعیت اقتصادی شان وابسته باشد ، به تغییر نگرشها در اثر تبلیغات رسانه ای مربوط است .
اهداف رسانهها را می توان در چند بخش تقسیم بندی کرد که اطلاعرسانی ، تعلیم و تربیت ، فرهنگ سازی ، افزایش آگاهیها و سرگرمی از جمله این اهداف اند .
می دانیم که بهترین و پایدارترین نوع آموزش ، از طریق غیرمستقیم است که رسانه های تصویری نیز همین روش را در القای مطالب خود دنبال می کنند .
دعوت به ارزشهای اخلاقی ، پرورش نیروی عقلانی و تقویت ایمان و تشویق به انجام اعمال نیک از جمله کارکردهای مثبتی است که یک رسانه در حوزه رفتار فردی می تواند ارائه دهد . اما در حوزه اجتماع نیز آموزش و تصحیح رفتارهای اجتماعی و نحوه تعامل با دیگران و آگاهی از روش های درست برخورد با اطرافیان ، می تواند در رسانه ها مورد توجه برنامه سازان قرار گیرد .
اغلب جامعه شناسان نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که آگاهیهای اجتماعی در یک جامعه وقتی به صورت فرهنگی عمومی در می آید که به طور مستمر از طریق چهار رکن خانواده ، مدرسه ، گروه همسالان و وسایل ارتباط جمعی ، در مجامع مختلف مطرح شود.
بررسی ها نشان می دهد که از زمان ورود فرد به جامعه و دور شدن از خانواده ، اثرات وسایل ارتباط جمعی متنوع تر و موثرتر می شود و گاه از سایر عوامل پیشی می گیرد . به نحوی که جوانان ، علاقه و توجه بیشتری به استفاده از رسانه های دیداری - شنیداری نظیر فیلمهای سینمایی، تلویزیون ، اینترنت و وسایل صوتی پیدا می کنند . ” ویلبر شرام ” از صاحب نظران امریکایی علوم ارتباطات ، جذابیت تلویزیون را در خصوصیت اجتماعی بودن آن می داند و قابلیت نفوذ تلویزیون نسبت به سایر وسایل ارتباط جمعی را به ویژه در رده سنی جوانان بسیار شدیدتر ذکر می کند .
پژوهشها نشان می دهد که رسانهها بر شناخت ادراک ، تغییر عقیده و ارزش و تغییر رفتار ، تاثیر مستقیم می گذارند و تغییر ارزشها نیز به درک محتوای پیام و میزان آگاهی مخاطب بستگی دارد . ” دیوید رایزمن"” محقق امریکایی در کتاب ” انبوه تنها ” سیر تحول جوامع و دگرگونی های آنها را ناشی از تحول ارتباطات و وسایل ارتباطی میداند و می نویسد :” در جوامع سنتی ، سنتها به عنوان راهها و شیوههای عمل و میراث نیاکان، بُعدی تقدس آمیز داشتند و همین امر هر گونه شک و تردیدی در مورد آنها را از بین می برد . در دوران سنت ، رفتار بشر یکنواخت و قابل پیش بینی بود و به او آرامش و ثبات میداد.”
وی کاهش تدریجی اهمیت سنتها را موجب کاهش تشابه در رفتار و اعمال ذکر می کند و از گسترش فردگرایی در دوره ای نام می برد که به آن ، ” دوران التهاب و هراس ” می گوید .
رایزمن پس از آن ، از دوره ای نام می برد که دوران ظهور وسایل ارتباط جمعی است و پدیدههایی چون هدایت از راه دور ، بتواره پرستی و بحران هویت از ویژگیهای آن است. در این دوره ، عدهای با بهره گرفتن از قدرت جادویی وسایل ارتباط جمعی ، تودهها را تحت تأثیر قرار میدهند و الگوهای خاص فکری و اجتماعی خود را به مردم القا میکنند .
” رایزمن ” پژوهشگر آمریکایی می نویسد که انسان در دوره کنونی در پی از بین بردن روابط سنتی برآمده است . رسانه ها به انسان اینگونه القا کرده اند که روابط خانوادگی ، خویشاوندی و همسایگی ، دوستیهای قدیم است و الگوهای جدید حیات اجتماعی باید توسط رسانه ها تعیین شود . در این دوره ، بتهای ذهنی جدید به وجود میآید ، فرهنگ بلعیده می شود و رسانهها ، افراد را نه در میان جمع خانواده که در گوشه عزلت ،همراهی می کنند . روانشناسان به این پدیده ، عنوان “بیگانگی عاطفی” داده اند که طی آن قدرت تطابق با محیط پر از دگرگونی ، به انسان داده می شود ، اما پیشینه و هویت از فرد جدا می گردد و او در جهانی شلوغ ، تنها و بی پشتوانه رها می شود .
اگر از کتابها و تئوری ها فاصله بگیریم و به محتوای رسانه های اغلب نقاط جهان نظری بیفکنیم ، می بینیم که این نظریات چندان هم دور از واقع نیست . محتوای سریالها و حتی برنامه های دیگر از خشونت ، استعمال مواد مخدر ، رفتار تبهکارانه و فساد جنسی انباشته شده و فرهنگ سنتی جوامع دچار بحران و حتی دگرگونی شده است . افراد خانواده به جای گفت وگوی صمیمی با یکدیگر که میتواند به تقویت پیوندهای عاطفی و انسجام اعضای خانواده منجر شود ، با ابزارهای الکترونیکی ارتباط برقرار میکنند و در خلوت خود به تماشای تلویزیون و ماهواره مشغول هستند . به تعبیر ” فوکویاما ” به دلیل محدودیت اخلاق و کیفیت زندگی امروزی ، به تدریج شاهد یک فروپاشی بزرگ خواهیم بود . این فروپاشی در زمینه های اخلاقی و در نهادها ، بویژه نهاد خانواده اتفاق خواهد افتاد .
به عنوان مثال مطالعات نشان می دهد وسایل ارتباط جمعی در خشونت و پرخاشگری که در میان جوانان شایع شده ، تأثیر بسیاری داشته اند . زیرا رسانه ها با تبلیغات کالاهای رنگارنگ، زندگی مرفه را آرمان و هدف مخاطبان ترسیم می کنند و این در حالی است که این هدف با توجه به شغل و درآمد مخاطبان قابل دسترسی نیست . در نتیجه میان اهداف و ابزار دستیابی به این اهداف فاصله ایجاد می شود و فرد احساس محرومیت می کند و همین امر ، خشونت و پرخاشگری را در جامعه شایع می کند .
رسانه ها موجب می شوند میل به مصرف بیشتر در بین مردم افزایش یابد وقتی این میل و تقاضا با بن بست مواجه می شود ، خشونت شکل می گیرد و آمار اعمال غیرقانونی نظیر سرقت ، قتل و خشونت به طرز معناداری بالا می رود .
از سوی دیگر نمایش فیلمهای جنایی و خشن ، روحیه خشونت ، تندخویی و ارتکاب جرم را به مخاطبان القاء می کند و موجب بروز رفتارهای خشونت آمیز می گردد . حتی انتشار اخبار مربوط به قتل و بیان راه ها و شیوه های ارتکاب این جنایات ، موجب بدآموزی و گسترش این روشها در جامعه می شود .
یکی دیگر از تاثیرات تلویزیون ، تغییر نگرشها و در نتیجه تغییر الگو های زندگی ، مفهوم سازی و شکل دادن به هنجارهای مناسب با آن مفهوم است . بر این اساس ارائه تصاویر مستهجن و مبتذل و خلاف عفت عمومی از طریق رسانه های جمعی ، منجر به گسترش جرائم به ویژه از نوع جرائم جنسی شده است .
این انعکاس انحرافات اجتماعی ، علاوه بر مشکلاتی که ذکر شد ، موجب عدم احساس تعلق جمعی می شود و روابط اجتماعی افراد را دچار مشکل می کند . از این رهگذر ، رسانه ها تضاد و درگیری بین پدران و مادران و فرزندان را بیشتر و ناسازگاری در درون خانواده ها را شدت بخشیده اند و آمارهایی چون طلاق و خشونتهای خانگی را متاسفانه روز به روز بیشتر می کنند .
اگر بخواهیم به یک جمع بندی برسیم باید بگوییم که ورود ابزارهای رسانهای نامطمئن مانند ورود یک بیگانه در زندگی ماست . در نظر بگیرید که به طور متوسط هر روز ، بیگانهای درخانه شما حضور دارد که آزادانه به همه جای خانه سر میزند و تأثیر خود را میگذارد . این بیگانه وظیفه سادهای دارد و آن محدود کردن توانایی ما و فرزندانمان در تشخیص رؤیا از واقعیت است . ما به او اجازه میدهیم که در هر ساعتی وارد خانه شود و هر چیزی که خود می خواهد برای ما بیاورد . ما زمانی که درباره بیگانگان و غریبهها به بچه هایمان هشدار میدهیم ، متأسفانه فراموش می کنیم که درباره این بیگانه نیز به او هشداری دهیم.
تلویزیون و رسانهها در واقع جایگزین افراد خانواده ، هم برای والدین و هم برای فرزندان شده اند و با آموزشهای خود سعی می کند خلاء حاصل از حذف آنها را پر کنند . اما چگونگی این آموزش است که مشکل آفرین است . کارگزاران رسانه های جمعی متاسفانه ارزشهای عام و هنجارهای نهادینه شده اجتماعی را تضعیف کرده و امکانات خود را بر از بین بردن آموزه ها و باورهای درست جامعه متمرکز کرده اند. چنانچه هر روز، به بهانه ای خاص یکی از ارزش ها را به طور بی رحمانه مورد هجوم قرار می دهند و بنیان های وفاق و همبستگی اجتماعی را سست می کنند . آنچه در این شرایط ضروری است ، لزوم آگاهی بخشی به مخاطبان این رسانه ها و کم کردن میزان آسیب وارد شده به نسل بعدی و نگاه آنان به زندگی است .
بخش چهارم؛ نظریه ها:
برای تبیین فرضیههای مسئله تحقیق حاضر، نظریه های استفاده و رضامندی ، نظریه کاشت و نظریه اجتماعی سوادرسانه ای و در انتخاب الگوی سبک زندگی از نظریه های زیمل در رابطه با فرهنگ بدن و سبک زندگی ، فراساختارگرایی داگلاس هاست در باب سبک زندگی، نظریات بوردیو در رابطه با سبک زندگی مطرح و مورد توجه قرار می گیرد.
فرض اصلی الگوی استفاده و خشنودی این است که مخاطبان، کم و بیش به صورت فعال به دنبال محتوایی هستند که بیشترین خشنودی را فراهم کند. درجه این خشنودی، بستگی به نیازها و علاقههای فرد دارد. افراد هر قدر بیشتر احساس کنند که محتوای واقعی، نیاز آنان را برآورده میکند، احتمال اینکه آن محتوا را انتخاب کنند، بیشتر است. این مسئله را بلامر و کاتز در الگوی خود ارائه کردهاند. (ویندال و همکاران، ۱۳۷۶: ۲۷۴)