هر قدر که نشان دادن مشخصات برونگراها، آسان است به همان اندازه نشان دادن ویژگیهای درونگراها مشکل است. در برخی از توصیفها، درونگرایی باید به منزله فقدان برونگرایی در نظر گرفته شود تا به عنوان ضد برونگرایی، از اینرو افراد درونگرا، خوددارترند تا غیر دوستانه، مستقلاند تا پیرو، یکنواخت و متعادلاند تا تنبل و دیرجنب. وقتی منظور این است، افراد ترجیح می دهند تنها باشند، شاید گفته شود که این افراد کمرو هستند. افراد درونگرا لزوماًً از اضطرابهای اجتماعی رنج نمیبرند. اگر چه این افراد روحیه بسیار شاد برونگراها را ندارند ولی آدمهای غیر خوشحال یا بدبینی نیستند.خصوصیات گفته شده شاید در مواردی عجیب یا بعید به نظر میرسند، اما آنها به کمک تحقیقات متعددی برآورده شدهاند و موجب پیشرفتهای مفهومی در مدل پنج عاملی گردیدهاند(پوز، ۲۰۰۷).
این تحقیقات موجب شکسته شدن کلیشههای ذهنی که صفات متقابلی چون شاد، ناشاد/ دوستانه، خصمانه، معاشر/کم رو را به هم متصل میکنند، گردیده و اطلاعات جدیدی را در مورد شخصیت به وجود آورده است.نمره زیاد در این میزان ، معرف اجتماعی بودن ، تحریک پذیری ، فعال بودن ، شوخ طبعی ، سرعت عمل ، حراف بودن ، دارای قدرت بیان ، حاضر جوابی ، خوشبینی ، بی مسئولیتی و عدم تعقل آزمودنی است. این افراد دارای بازداریهای کمتری بوده و نمی توانند احساسات و عواطف خویش را در کنترل و ضبط خود داشته باشند. اما نمره کم در این میزان ، معرف وجود حالتهایی از قبیل ساکت بودن ، گوشه گیری ، مردم گریزی و درونگرایی است. این قبیل افراد معمولاً دوستدار مطالعه بوده ، احساسات و عواطف خود را در کنترل خویش دارند و کمتر می توان در این افراد رفتارهای تهاجمی دید ، زیرا که برای ارزشهای اجتماعی اهمیت فراوانی قایل هستند (پوز،۲۰۰۷).
.
۲-۱۴-ناتوانی هیجانی
تحقیقات در مورد هوش هیجانی از این بحث شروع می شود که مردم چگونه هیجانات و احساسات خودشان را بیان و یا ابراز میکنند. این تحقیقات ما را به بررسی بالینی ناتوانی هیجانی رهنمون میکند.
در سال ۱۹۴۸ روانپزشکی به نام جورگن روسچ[۶۶] مشاهده کرد تعدادی از بیمارانش که اختلالات جسمی دارند و یا دچار اختلالات پس ضربه ای هستند نمی توانند و یا برای شان دشوار است بگویند چه احساسی دارند.بعد از چند سال روانکاوی به نام کارن هورنای[۶۷] یک چنین موقعیتی را در تعدادی از بیمارانش کسانی که نمی توانستند به خوبی به روش های روانکاوی و روان تحلیل گری پاسخ بدهند؛ گزارش داد. این بیماران اغلب علایم جسمی از خودشان نشان میدادند و به این ترتیب از تنش ها و استرس های خودشان می کاستند چرا که آن ها به هیجانات شان آگاه نبودند و خیلی کم تجارب درونی شان را بیان میکردند(لولاس،۱۹۸۹).
در اوایل ۱۹۷۰روانکاوی به نام پیتر سیفنئوس اصطلاح ناتوانی هیجانی را ابداع کرد. [ فقدان معنا[۶۸]، فقدان کلمه[۶۹]، فقدان معنای هیجان[۷۰]] که اشاره به دشواری در تشخیص و توصیف احساس دارد و این بیماران را در طبقه اختلالات روان تنی قرار داد.
سیفنئوس و همکارانش تشخیص دادند که این دشواری با چند مشخصه ی دیگر نیز همبسته است. بنابرین آن ها یک تعریفی از ناتوانی هیجانی را ابداع کردند که شامل چهار جزء مهم بود.
۱- دشواری در تشخیص احساس و تمییز بین احساس و حس های بدن که از انگیختگی فیزیولوژیک ناشی می شود.
۲- دشواری در توصیف احساس خود و دیگران.
۳- فقدان تخیل در زندگی.
۴- ناتوانی در درون نگری و عمیق شدن در احساسات درونی.
اگر چه همه ی این ویژگی ها جزء تعریف دقیق ناتوانی هیجانی نبودند اما یک مشخصه ی رایج در بین همه ی آن ها گزارش شده که شامل دشواری در پردازش هیجان و ناتوانی جدی در جدا کردن احساسات شان از حس های فیزیکی شان است. گویی یک نیروی درونی این افراد را محدود کرده که نمی توانند بیان کنند در پس این ظاهرشان چه می گذرد. افرادی که مبتلا به ناتوانی هیجانی هستند نمی توانند احساسات خودشان را بفهمند و یا تعبیر کنند و این مسأله در ارتباط با دیگران نیز صدق میکند یعنی آن ها قادر به درک احساسات دیگران هم نیستند(لولاس،۱۹۸۹).
سبب شناسی
در خصوص سبب شناسی ناتوانی هیجانی از سه دیـدگاه روان کـاوی، فیـزیـولوژیکـ، فرهنگی- اجتماعی بررسی می شود.
دیدگاه روان کاوی
روان کاوان به ناتوانی هیجانی از دو بعد می نگرند. یکی به عنوان یک مکانیسم دفاعی و دیگری به نام نقص در ساختار روانی.
برخـی از پژوهشـگران از جمله ( شور[۷۱]، ۱۹۵۵ به نقل از لولاس[۷۲]، ۱۹۸۹) از مکـانیـسم واپس روی برای سبب شناسی ناتوانی هیجانی استفاده میکنند. طبق نظر آن ها هنگام وجود تعارض زمانی که فرد نمی تواند به شکلی مناسب با ساختارهای روانی هماهنگ گردد «خود» فرد به مراحل ابتداییتر، پیش کلامی، پیشخودی که در آن واکنش به محرک ها، شدیداًً روان تنی است بازگشت می کند.
در نظر گرفتن ناتوانی هیجانی به عنوان یک مکانیسم دفاعی میتواند توجیه گر مفهوم وابستگی- جدایی نیز باشد. بدین ترتیب که فرد با سرکوبی عواطف، تعادل حیاتی خود را در مواجه با حوادث و رضایت حفظ می کند.
بازداری و یا شکست در دلبستگی به یک شئ در روابط آشفته مادر و کودک نیز ممکن است باعث ویژگی های ناتوانی هیجانی شود. به عنوان مثال( فاین[۷۳]،۱۹۷۱ به نقل از لولاس۱۹۸۹) با مشاهده کودکانی که نمی توانند به تنهایی بخوابند پیشنهاد کرد؛ مادران آن ها به علت مشکلات خودشان به کودک اجازه کسب هویت اولیه را نداده اند و لذا کودک بدون تماس مداوم با وی قادر به خوابیدن نیست.
اما از سوی دیگر پیوستار،کودکی که کاملاً از مادر بـریده و دیـگر وی را به عنـوان یک شئ نمیبیند او کاملاً خود مختار شده و در معرض این خطر قرار میگیرد که نقص در بازنمایی های ذهنیاش به صورت نمادین در مورد اشیاء ایجاد شود. موضوعی که (کریستال[۷۴]،۱۹۷۹) به آن تفکر عملی در ناتوانی هیجانی میگوید و این خود باعث تکرار رابطه ی مادر و کودک در آینده با افراد دیگری می شود.
نتیجـه این فرایند در اصطلاح رشدی، ناتوانی در بیـان احساسات و تخیـل برای ارضـای سایقهای غریزی خواهد شد. بنابرین اگر بخواهیم ویژگی های افراد مبتلا به ناتوانی هیجانی را با افراد نوروتیک مقایسه کنیم. باید گفته شود که افراد نوروتیک تخیلات خود را سرکوب میکنند؛در حالی که مبتلایان به ناتوانی هیجانی اساساً فاقد تخیل میباشند و این همان چیزی است که آن را نقص در ساختار روانی مینامند(کاپلان و سادوک،۲۰۰۸،ترجمه پورافکاری،۱۳۸۶).
دیدگاه فیزیولوژیک