در شکل های گروهی، درمان بیشتر اتفاق می افتد؛ چون در طی گروه درمانی، انسان ها به زندگی که سفر طولانی خود کاوی است متعهد میشوند( کوری، ۱۹۹۰).
یالوم[۲۷۸](۱۹۸۰) ادعا میکند که گروه قادر است شرایط مطلوبی را برای کار درمانی بر روی مسئولیت فردی مهیا کند. اگر گروه بر حالا و اینجا تمرکز کند، اعضا میتوانند خود پیشنهاد بدهند که چطور به مشاهده ی به وجود آمدن یک احساس قربانی شدن بپردازند. بر طبق نظر یالوم اعضا مسئول احساسات بین فردیشان در گروه هستند. احساساتی که در گروه به معرض نمایش در میآید، اشاره ای گذرا از چگونگی رفتار آن ها در موقعیت های واقعی زندگی است. اعضا خودشان را به عنوان کسی که قربانی شرایط بیرونی شده، در نظر می گیرند. این باور از طریق باز خورد دیگران به زیر سؤال می رود. اعضاء یاد می گیرند خودشان را از دید دیگران ببینند و راه هایی که بازخورد رفتارشان بر دیگران تأثیر میگذارد را می آموزند. به علاوه آن ها یاد می گیرند که در شرایط گروهی چگونه موقعیت های زندگی روزمره شان را بازسازی کنند. این اکتشافات میتواند در به وجود آمدن حس مسئولیت برای تغییر مؤثر واقع شود. بر اساس دیدگاه یالوم رهبر گروه اگزیستانسیالیست باید به اعضا پیشنهاد کند که یک مسئولیت اصیل و حقیقی در حال کار کردن به عنوان یک گروه، برای در نظر بگیرند. در این روش تک تک اعضای گروه روش هایی برای کسب مسئولیت بزرگتری برای دوران زندگیشان می آموزند :
گروه درمانی همراه با عملکرد و تأثیر متقابل اعضاء، مسئولیت پذیری را تسهیل میکند. این فرض نه تنها به وسیله آگاه کردن اعضا از همکاری شخص خودشان در نارضایتی از موقعیت های زندگی خود، بلکه به وسیله ی تأکید بر نقش هر عضو در هدایت گروه تحقق مییابد: این اصل بیان میکند که اگر اعضا هنگام کار کردن در گروه مسئول باشند. به این آگاهی دست پیدا خواهند کرد که قدرت و توانایی(حتی وظیفه و تعهد) دارند که در تمام محیط ها و فعلیت های زندگیشان مسئول باشند(کوری، ۱۳۸۵).
۲-۳- باورهای ارتباطی
دیدگاه های شناختی، سلامت یا عدم سلامت روانی را به نحوه دریافت و تفسیر افراد از جهان و یا به طور اخص، محیط پیرامون وابسته دانسته اند(بک، اپشتاین و هریسون[۲۷۹]، ۱۹۸۳ ؛ بک ، راش ، شاو و امری[۲۸۰] ، ۱۹۷۹ ؛ سومرز ـ فلانگان و سومرز ـ فلانگان[۲۸۱] ، ۲۰۰۴).
هر اندازه دریافت افراد از محیط پیرامون و انعکاس آن در ذهن به واقعیت نزدیک تر باشد، روابط افراد با محیط پیرامونی و نیز چگونگی واکنش آن ها به حوادث و رویدادها منطقی تر و به سلامت روانی نزدیک ترند. بدون توجه به میزان خوش بینی یا بدبینی، بازخورد افراد نسبت به خود و یا جهان در آسیب پذیری آنان نسبت به تنیدگی های روانی نقش بسیار مهمی ایفا میکند(وارنر[۲۸۲] ، ۲۰۰۰ ).
برای نمونه، از لحاظ شناختی، احتمال وقوع حوادث و نیز پیامدهای آن ها در ذهن، تأثیر چشمگیری بر میزان ترس و اضطراب اجتماعی دارد( اسمیت ، روزنفیلد و مک دونالد[۲۸۳] ، ۲۰۰۶ ) زیرا پاسخ های هیجانی، به گونه کلی، متأثر از شناخت افرادند(سومرز[۲۸۴] ، ۱۹۸۱).
شناخت نیز از طریق تحریف های شناختی میتواند به سوگیری در ارزیابی و قضاوت درباره ی امور و رویدادها میتواند شناخت افراد نسبت به خود و دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. به گونه ای که حتی برخی از صاحب نظران( مانند دلمیسیر، فرانته و کانستانتینی[۲۸۵]، ۲۰۰۷) این الگوی شناختی را به منزله نوعی تحریف شناختی با عنوان اثر متمرکز دانسته اند که تنها موجب مهم شمردن قسمتی از حادثه می شود.
گاهی نیز مدت زمان تجربه شادی و غم، به دنبال تجربه حادثه ای خوشایند یا ناخوشایند، میتواند ناشی از تحریف شناختی اثری باشد که بر پیشبینی کیفیت و کمیت رویدادها تأثیر میگذارد( گرتنر[۲۸۶] ، ۲۰۰۳). به همین دلیل است که شناخت و تحریف های آن را از عوامل اساسی پدیدایی افسردگی، به عنوان شایع ترین اختلال روانی قرن جدید، به حساب آورده اند( سومرز ـ فلانگان و سومرز ـ فلانگان، ۲۰۰۴).
ارتباط انسان با جهان همواره مستقیم و به دور از تأثیر عوامل ذهنی نیست بلکه ساختارهای ذهن( کلی[۲۸۷] ، ۱۹۵۵ ؛ یونسی، ۱۳۸۱)، قوانین حاکم بر ادراک( کانت[۲۸۸] ، ۱۶۷۹ نقل از لهی[۲۸۹] ، ۱۹۸۷) و نیز مرزها و محدودیت های حاکم بر کنش های ذهن( فوکو[۲۹۰] ، ۱۹۷۰ نقل از ضمیران ، ۱۳۸۱) در فرایند ارتباط ذهن با جهان خارج دخالت میکنند و به یکی از پیامدهای متداول در بُعد اجتماعی، یعنی سوء تفاهم در روابط بین فردی منجر میشوند(فینچام، هارولد و گانو ـ فیلیپس[۲۹۱] ، ۲۰۰۰ ؛ همامچی و بیوکزوترک[۲۹۲] ، ۲۰۰۴ ).
افزون بر این، در بُعد روانی نیز به مشکلات و نابهنجاری های روانی می انجامد که نمود آن اختلال های روانی شایع، مانند افسردگی و اضطراب است( گیبز، باریگاس و پاتر[۲۹۳] ، ۲۰۰۱ ؛ دیویدسون، ریکمن و لسپرانس[۲۹۴]، ۲۰۰۴ ).
این عوامل میتوانند در سطح فراشناخت( ولز و ماتیوز[۲۹۵] ، ۱۹۹۴ ؛ ولز[۲۹۶] ، ۲۰۰۱ )، در سطح آگاهی و شناخت سرد[۲۹۷]( اعتقادات ذهنی) (بک ، اپشتاین و هریسون[۲۹۸] ، ۱۹۸۳ ؛ بک ، راش ، شو و امری[۲۹۹]، ۱۹۷۹) و نیز در سطح شناخت داغ[۳۰۰] ( اعتقادات قلبی) و هیجان ها مداخله کنند(تیزدل[۳۰۱] ، ۱۹۹۳ ؛ یونسی و شیری، ۱۳۸۲). البته گاهی در سطح ناهشیاری نیز مؤثرند(فروید[۳۰۲]، ۱۹۶۰). ردپای تحریف های شناختی اخیراًً به بررسی های ژنتیک و فیزیولوژیک نیز کشیده شده است به گونه ای که بک (۲۰۰۸) با این باور که عوامل شناختی در ارتباط با ژن و عصب میتوانند سازش یافتگی های روانی ـ اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهند بر مطالعه مؤلفه های عصب شناختی و ژنتیکی مدل شناختی خویش تأکید دارد.
بی تردید بسیاری از مشکلات روانی ریشه در باورها و افکار غیر منطقی و غیر واقعی در مورد خود، دیگران و جهان پیرامون دارد. این باورها دارای هدف ها یا خواسته هایی هستند که به شکل اولویت ها و ترجیح هایی ضروری نمود پیدا میکنند و در صورت برآورده نشدن موجب آشفتگی فکری میشوند. به اعتقاد بسیاری از نظریه پردازان( الیس، ۱۹۹۹ ، ۲۰۰۰، ۲۰۰۱ ؛ درابیز[۳۰۳] و بک ، ۱۹۹۸ ؛ اپشتاین[۳۰۴] ، ۱۹۸۶؛ داتیلیو[۳۰۵]، ۲۰۰۰) شمار زیادی از واکنش های نامطلوب و اختلال ها، ناشی از باورها و تفکرات غیر منطقی و غیر عقلانی است و تا زمانی که اینگونه افکار تداوم یابند، مشکلات مربوط به ارتباط، پذیرش و همراهی با دیگران نیز ادامه خواهند یافت. بدین ترتیب، بسیاری از مشکلات انسانی را می توان زاده باورها و تفکرات خیالی و بی معنا دانست.
از نظر الیس(۲۰۰۱) ما گرایش نیرومندی داریم به اینکه، با درونی کردن عقاید خودشکن، خود را از لحاظ هیجانی ناراحت کنیم و به همین دلیل است که دستیابی به سلامت روان و حفظ کردن آن واقعا دشوار است.