در داستان باخه و بوزینه در جایی که باخه بوزینه را بر لاک خود سوار کرده و قصد جان او را کرده که دوست خود را فدای یار خود (همسر) سازد، بوزینه در این کار تاملی میکند و از ناخوبی کار میاندیشد وغدر و بیوفایی در حق دوستان را در نزد خردمندان از اموری میداند که از آن دوری میجویند و وفای به عهد و مردانگی (که نقطه مقابل غدر میباشد) را از زنان انتظار ندارد:
«…چون به میان آب رسید تاملی کرد و از ناخوبی آنچه پیش داشت بازاندیشید و با خود گفت: سزاوارتر چیزی که خردمندان از آن تحرز نمودهاند بیوفایی و غدر است خاصه در حق دوستان، و از برای زنان که نه در ایشان حسن عهد صورت بندد و نه از ایشان وفا و مردمی چشم توان داشت. و گفتهاند که: «برکمال عیار زر به عون و انصاف آتش وقوف توان یافت ؛ و بر قوت ستور به حمل بارگران دلیل توان گرفت؛ و سداد و امانت مردان به داد و ستد بتوان شناخت، و هرگز علم به نهایت کارهای زنان و کیفیت بدعهدی ایشان محیط نگردد.» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۲۴۶).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۵-۴-۲-۲ -۱۲- خیانت
خیانت، شامل شکستن تمام عهود و پیمانها میباشد و در قرآن خیانتکار همردیف ناسپاس و کفور دانسته شد و تأکید خداوند بر دوست نداشتن چنین اشخاصی است. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ: قطعاً خداوند از کسانى که ایمان آوردهاند دفاع مىکند، زیرا خدا هیچ خیانتکار ناسپاسى را دوست ندارد»[۲۶] در کلیله و دمنه، خیانت (البته در حق امام اعظم) مایهی خلل و تباهی و گرفتاری در دنیا و آخرت دانسته شد:
«و بی تردد بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد و اندک و بسیار خیانتی روا دارد که خلل آن به اطراف ولایت و نواحی مملکت او بازگردد در دنیا مذموم باشد و به آخرت ماخوذ، چه مضرت آن هم به احکام شریعت پیوندد و هم خواص و عوام امت در رنج و مشقت افتند.» (همان، ۶)
در کلیله، خیانت به عنوان یکی از رذایل اخلاقی نشان داده شد «پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشت، و از هوای زنان اعراض کلی کردم ». (همان، ۵۱-۵۰)
حتی دشمن را با ذکر صفاتی نظیر خیانت و درازدستی، کریه جلوه میدهد«و در خدمت او طایفهای نابکارند همه در بدکرداری استاد و امام، و در خیانت و درازدستی چیره و دلیر، و ایشان را بارها بیازموده است و هرچه از آن باب در حق دیگران گویند بران قیاس کند . » (همان، ۱۰۱)
دشمنان دمنه، همه دارای رذایلند و از نظر او خائنین، اهل غش و سایر دشمنان سعی در کشتن او دارند: «…لکن ملک را نصیحتی کردم و آنچه برخود واجب شناختم به جای آورد، و مصداق سخن و برهان دعوی بدید و بر مقتضای رای خویش کاری کرد. و بسیار کس از اهل غش و خیانت و تهمت و عداوت از من ترسان شدهاند، و هرآینه به مطابقت در خون من سعی خواهند کرد و به موافقت در من خروشند. » (همان، ۱۳۴-۱۳۳)
در برخی از داستانها خیانت به معنی شکستن روابط زناشویی، بدون ذکر رذیلت خیانت آمده است. اصولا نویسنده کتاب هیچ اشارهای به مبحث خیانت در داستانها نمیکند و هدف از ذکر داستانها را چیزی دیگر بیان میکند:
«…آوردهاند که در شهر کشمیر بازرگانی بود حمیر نام و زنی ماه پیکر داشت که نه چشم چرخ چنان روی دیده بود، نه راید فکرت چنان نگار گزیده، رخساری چون روز ظفر تابان و زلفی چون شب فراق درهم و بیپایان…» (همان، ۱۳۷). میان این زن، و نقاشی «استاد، انگشت نمای جهان در چیره دستی، از خامه چهره گشای او جان آزر در غیرت، و از طبع رنگآمیز او خاطر امانی در حیرت » که در همسایگی او بود، رابطه عاشقانهای به وجود آمد. نصرالله منشی، در اینجا هیچ اشارهای به کردار زن نمیکند و در حقیقت، اخلاقیات در نقل این داستان جایگاه ممتازی ندارند. مفهوم غایی داستان را در جمله پایانی آن میتوان یافت:
«و این مثل بدان آوردم تا ملک بداند که در کار من تعجیل نشاید کرد» (همان)
بنابراین بحث خیانت زن، چندان در نقل داستان مفهوم و موضوعی مهمی به حساب نمیآید. شگفت آنکه در این داستان کوتاه، زن زیبای بازرگان شخص خیانتکار دانسته نمیشود، بلکه دختر نقاش که چادر را به غلام داده بود تا زن بازرگان را بفریبد، خاین دانسته میشود و مورد «ادب بلیغ» نقاش واقع میشد.
«روزی زن او را گفت: بهر وقت رنج میگیری و زاویه ما را به حضور خویش آراسته میگردانی، و لاشک توقفی میافتد تا آوازی دهی و سنگی اندازی. آخر ما را از صنعت تو فایدهای باید. چیزی توانی ساخت که میان من و تو نشانی باشد؟ گفت چادری دو رنگ سازم … . و چون تو آن بدیدی بزودی بیرون خرام.
غلامی این باب میشنود. چادر بساخت، و یک چندی بگذشت. روزی نقاش به کاری رفته بود و تا بیگاهی مانده. آن غلام آن چادر را از دختر او عاریت خواست و زن را بدان شعار بفریفت، و بدو نزدیک شد و پس از قضای شهوت بازگشت و چادر باز داد. چون نقاش برسید و آرزوی دیدار معشوق میداشت، در حال چادر به کتف گردانید و آنجا رفت. زن پیش او باز دوید و گفت: ای دوست، هنوز این ساعت بازگشتهای، خیر هست که برفور باز آمدی! مرد دانست که چه شده است، دختر را ادب بلیغ کرد و چادر بسوخت. »(همان)
دومین حکایت تمثیلی برای ایضاح این مطلب است که: «… معلوم گردد که بر تهمت چیرگی نمودن در دنیا بیخیر و منفعت و با وبال و بتبعت است » (همان) و در واقع به خیانت غلام داستان که درپی میآید هیچ اشارهای نمیشود:
«مرزبانی بود مذکور، و بهارویه نام زنی داشت چون ماه روی، چون گل عارض و چون سیم ذقن در غایت حسن و زیبایی و جمال و نهایت صلاح و عفاف، اطرافی فراهم و حرکاتی دل پذیر ، ملح بسیار و لطف به کمال… غلامی بیحفاظ داشت و بازداری کردی. او را بدان مستوره نظری افتاد، بسیار کوشید تا به دست آید، البته بدو التفات ننمود. چون نومید گشت خواست که در حق او قصدی کند، و در افتضاح او سعی پیوندد. از صیادی دو طوطی طلبید و یکی را از ایشان بیاموخت که «من دربان را در جامه خواجه خفته دیدم با کدبانو.» و دیگری را بیاموخت که «من باری هیچ نمیگویم…
در مدت هفتهای این دو کلمه بیاموختند. تا روزی مرزبان شراب میخورد به حضور قوم، غلام درآمد و مرغان را پیش او بنهاد. ایشان به حکم عادت آن دو کلمت میگفتند به زبان بلخی، مرزبان معنی آن ندانست لکن به خوشی آواز و تناسب صورت اهتزاز مینمود. مرغان را به زن سپرد تا تیمار بهتر کشد.
و یک چندی برین گذشت طایفهای از اهل بلخ میهمان مرزبان آمدند. چون از طعام خوردن و یک چندی بر این گذشت در مجلس شراب نشستند. مرزبان قفص بخواست، و ایشان بر عادت معهود آن دو کلمه میگفتند. میهمانان سر در پیش افگندند و ساعتی در یکدیگر نگریستند.
آخر مرزبان را سوال کردند تا وقوفی دارد برآنچه مرغان میگویند. گفت: نمیدانم چه میگویند، اما آوازی دلگشای است. یکی از بلخیان که منزلت تقدم داشت معنی آن با او بگفت، و دست از شراب بکشید، و معذرتی کرد که: در شهر ما رسم نیست در خانه زن پریشان چیزی خوردن. در اثنای این مفاوضت غلام آواز داد که: من هم بارها دیدهام و گواهی میدهم . مرزبان از جای بشد، و مثال داد تا زن را بکشند. زن کسی به نزد او فرستاد و گفت :
مشتاب بکشتنم که در دست توام. عجلت از دیو نیکو نماید ، و اصحاب خرد و تجربت در کارها ، خاصه که خونی ریخته خواهد شد ، … چون صورت حال معلوم گشت اگر مستوجب کشتن باشم در یک لحظه دل فارغ گردد.و این قدر دریغ مدار که از اهل بلخ پرسند که مرغان جز این دو کلمت از لغت بلخی چیزی میدانند. اگر ندانند متیقن باشی که مرغان را این ناحفاظ تلقین کرده است، که چون طمع او در من وفا نشد، و دیانت من میان او و غرض او حایل آمد، این رنگ آمیخت. و اگر چیزی دیگر بدان زبان میبتوانند گفت بدان که من گناه کارم و خون من تو را مباح.
مرزبان شرط احتیاط به جای آورد، و مقرر شد که زن از آن مبراست. کشتن او فروگذاشت و بفرمود تا بازدار را پیش آوردند. تازه درآمد که مگر خدمتی کرده است، بازی دردست گرفته. زن پرسید که: تو دیدی که من این کار میکردم؟ گفت: آری دیدم. بازی که در دست داشت بر روی او جست و چشمهاش برکند. زن گفت: زن گفت: سزای چشمی که نادیده را دیده پندارد این است، و از عدل و رحمت آفریدگار جلت عظمته همین سزد.» (همان، ۱۵۳)
در مرزباننامه، «داستان درودگر با زن خویش» حاوی مفهوم خیانت است. خیانت زن درودگر به شوی خویش چنان بود که«زن را سلسلهی عشقِ دوستی دیگر که با او پیوندی داشتی، بجنبیدی، آهسته از در بیرون رفتی و تا آنگه که غنودگانِ طلایع روز، سر از جیب افق بیرون کنند با خانه نیامدی» (وراوینی، ۱۳۸۳ :۶۱۷) درودگر اندیشید که اگر همسر نابکارش را طلاق دهد، خود را مضحکه خاص و عام خواهد کرد، بهتر آنکه زنی دیگر را به حکم تزوّج درآورم. زن هنگامی که به قرار معهود از خانه بیرون رفته بود و آهنگ بازگشت کرده بود، با ممانعت شوهرش روبرو شد، با حیله و نیرنگ، شوهرش را مردی عیاش و شبگرد معرفی کرد و مرد که خود را در معرض تهمت دید، به همراه زن نابکار خود، به نزد قاضی رفتند. زن در برابر قاضی به تعزیر و حد محکوم شد.
وراوینی، علت خیانت زن را مغلوب شدن وی در برابر زنش دانسته است و میگوید: «این فسانه از بهر آن گفتم تا ملک داند که مرد را چون انوثت غالب آید و رجولیّت مغلوب، کار مردان کمتر کند و به هر وقت با صفتِ زنان گراید…» (همان، ۶۲۰)
نتیجهای که وراوینی از خیانت در داستان فوق گرفته، بسیار ساده و معمولی است و هرگز با تفاسیر کلیله و دمنه از خیانت شخصیتهای داستانش، قابل برابری و مقایسه نیست.
۵-۴-۲-۲-۱۳- افتراء و تهمت
در قرآن، بزرگترین تهمت و افتراء، تهمتی دانسته شد که کفار در مورد قرآن به کار میبردند و آن، همانا سحر خواندن قرآن بود. «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً: و کسانى که کفر ورزیدند، گفتند: «این [کتاب] جز دروغى که آن را بربافته [چیزى] نیست، و گروهى دیگر او را بر آن یارى کردهاند.» و قطعاً [با چنین نسبتى] ظلم و بهتانى به پیش آوردند.»[۲۷]
در قرآن، بهتان به معنی اخلاقی آن در دنیای امروزی اینگونه تفسیر شده است:
و هر کس خطا یا گناهى مرتکب شود؛ سپس آن را به بىگناهى نسبت دهد، قطعاً بهتان و گناه آشکارى بر دوش کشیده است. (نساء، آیهی۲۰).
تهمتها ناشی از حسادت است. «…لکن ملک را نصیحتی کردم و آنچه برخود واجب شناختم به جای آورد ، و مصداق سخن و برهان دعوی بدید و بر مقتضای رای خویش کاری کرد. و بسیار کس از اهل غش و خیانت و تهمت و عداوت از من ترسان شدهاند، و هرآینه به مطابقت در خون من سعی خواهند کرد و به موافقت در من خروشند. » (همان، ۱۳۴-۱۳۳)
گویا، در قدیم به شیوهای خاص با کسانی که تهمت ناروا میزدند، برخورد میشد: «…و حد دروغ در آن زمانه آن بودی که اگر نمامی کسی را در بلایی افگندی چون افترای او اندرآن ظاهر گشتی همان عقوبت که متهم مظلوم را خواستندی کرد در حق آن کذاب لئیم تقدیم افتادی…» (همان، ۴۰۶).
در مرزباننامه، «داستان مرد بازرگان با زن خویش» حاوی مفاهیمی نیکو و درخور توجه در مورد صبر در برابر اتفاقاتی است که تندروی و عدم درنگ درموردشان، انسان را به افتراء، تهمت، نتیجهگیری غلط و تصمیم نابخردانه سوق میدهد.
داستان، در مورد مرد بازرگانی است که بر اثر شکستهای مالی و اقتصادی، مجبور به ترک خانه و کاشانه میشود. پس از آنکه وی توانست پول فراوانی به دست آورد و کار و بارش رونق یافت، تصمیم به بازگشت گرفت. شب هنگام، آرام و بی سر و صدا وارد خانهی خود شد و مشاهده کرد مردی جوان در بستر او کنار همسرش خوابیده است. از فرط خشم و عصبیت، میخواست همانجا مرد جوان و زن خود را که خیانتکارش پنداشته بود، به قتل برساند. کمی درنگ و اندیشه او را به این نتیجهگیری رهنمون کرد که شاید همسرم، پنداشته بود مرا در سفر کشته باشند و به حکم شرع، از من طلاق گرفته و به عقد این مرد جوان درآمده است. صبح زود به جستجوی ماجرا از خانه بیرون رفت ولی متوجه شد مرد جوان کسی جز پسر خود او نبوده است.
وراوینی نتیجهی داستان را اینگونه بیان میکند: «تا دانی که شتابزدگی کار شیطان است و بیصبری از باب نادانی » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۳۳۳) .
۵-۴-۲-۲-۱۴- غمز و سخنچینی
«إنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحِشَه فِى الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ فِى الدُّنْیا وَ الاخِرَه وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ : کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد عذاب دردناکى براى آنها در دنیا و آخرت است، و خداوند مىداند و شما نمىدانید.»[۲۸]
یکی از رذیلتهای اخلاقی که اساس چند داستان طولانی در کلیله است، غمز و سخنچینی است. یکی از محورهای داستان کلیله و دمنه همین رذیلت است. لیکن تنها دمنه به این رذیلت آلوده نیست، بلکه پلنگ نیز چنین است و گاهی شیر نیز به چنین خطایی دچار میشود: «پلنگ بیستاد و گوش داشت. سخن کلیله آنجا رسیده بود که: هول ارتکابی کردی، و این غدر و غمز را مدخلی نیک باریک جستی، و ملک را خیانت عظیم روا داشتی (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۱۲۸)
در مرزباننامه، گاهی فریاد برخی از شخصیتهای داستانی از این رذیلت اخلاقی به گوش میرسد، تو گویی این فریاد نویسنده کتاب است از مردم همروزگار خویش: «…همسایگانِ عیبگویِ عثرتجوی دارم همه به غمز و نمیمتِ من مشغول…» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۲۲۴)
۵-۴-۲-۲-۱۵- باطل (ضدارزشِ حق و حقیقت)
باطل ضد ارزش و رذیلتی است که در مقابل حق قرار میگیرد. بر اساس آیات قرآن، هر گاه حق بیاید، او خود به خود از بین میرود. حق همیشه به حقدار میرسد و باطل نیز از بین میرود حتی اگر کافران دوست نداشته باشند: «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الُْمجْرِمُونَ »[۲۹]
در کلیله و دمنه، بر اساس آیات قرآن، بر نابودشدن باطل تأکیده شده است: «چه همیشه حق منصور بوده است و باطل مقهور، و ایزد تعالی خاتمت محمود و عاقبت مرضی و اصحاب صلاح و دیانت و ارباب سداد و امانت را ارزانی داشته است و یابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکافرون. »[۳۰] (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۳۰)
صاحب کلیله و دمنه، بازگشت به حق و حقیقت را به پادشاهان توصیه میکند: «که بر ملوک لازم است برای نظام ممالک و رعایت مصالح بر مقتضای این سخن رفتن که الرجوع الی الحق اولی من التمادی فی الباطل»[۳۱](همان، ۳۳۴)
۵-۴-۲-۲-۱۶- افشای اسرار
افشای اسرار همه جا زشت و ناستوده است. گاهی افشای اسرار باعث نابودی کشور و سرزمینی میگردد. این عمل ضداخلاقی حتی اگر به فرمان شاه و به درخواست وی میبایست صورت گیرد، غیرقابل قبول است و باید از آن ابا کرد. شیر از مادرش میخواهد تا رازی که پلنگ با او در میان گذاشته را برای وی بازگو کند لیکن مادر شیر این کار را فاش گردانیدن اسرار میداند و از آن اجتناب میکند:
«گفت: شنودهام، اما اظهار آن ممکن نیست، که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. و عیب فاش گردانیدن اسرار و تاکید علما در تجنب از آن مقرراست و الا تمام بازگفته آیدی.» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۱۳۰)
از نظر نصرالله منشی، افشای اسرار از طرف پادشاه، مشاوران و…امری امکان پذیر است:
«فاش گردانیدن اسرار از جهت پادشاهان ممکن باشد، یا از مشاوران ، و رسولان، یا کسانی که دنبال خیانت دارند و گرد استراق سمع برآیند و آنچه به گوش ایشان رسد در افواه دهند، یا طایفهای که در مخارج رای و مواقع آثار تامل واجب بینند و آن را بر نظایر آن از ظواهر احوال باز اندازند و گمانهای خود را برآن مقابله کنند. و هر سر که از این معانی مصون ماند روزگار را برآن اطلاع صورت نبنندد و چرخ را درآن مداخلت دست ندهد. و کتمان اسرار دو فایده دارد: اگر اندیشه به نفاذ رسد ظفر بحاجت پیوندد، و اگر تقدیر مساعدت ننماید سلامت از عیب و منقصت.» (همان، ۱۹۹-۱۹۸)
ارزش حفظ اسرار برای پادشاه تا آنجاست که وی را سزاوار پادشاهیای پایدار میخواند و دست زمانه قادر به شکستن وی نخواهد بود:
«…و چون پادشاه اسرار خویش را بر این نسق عزیز و مستور داشت، … سزوار باشد که ملک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه ازوی نتواند روبد ، و در خدمت او گردد» (همان، ۲۰۰ ).
مادر شیر، در گفتگوی خود با شیر، به عیوب فاش گردانیدن اسرار و حرمت شرعی آن اشاره میکند. شیر میکوشد تا او را به گفتن و افشای اسرار وادار کند ولی وی افشای رازها را سبب دشمنی صاحب اسرار و نیز بدگمانی دیگران میداند:
«(مادر شیر) گفت: شنودهام، اما اظهار آن ممکن نیست، که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. و عیب فاش گردانیدن اسرار و تاکید علما در تجنب از آن مقرراست و الا تمام بازگفته آیدی.