-
- نهاد در میان گروه فعلی:
وزآن پرنده آبی که آشیانش را/ گرفته بود دو دستم –دوساقه ام- در بر (همان: ۱۶۳)
اجزاء دربرگرفتن، در دو سوی نهاد (دو دستم و بدلش دو ساقهام) قرار گرفتهاند.
-
-
-
- موارد دیگر: تقریبا در تمامی مواردی که شاعر، ارکان نحوِ عادی را جابهجا آورده است، منظور و دلیلی معنایی برای آن وجود دارد، علاوه بر پنج موردِ گفته شده، سه موردِ مختلف دیگر نیز وجود دارد که به دلیل تکموردی بودنِ آن در جامعه آماری ما، عنوانی برای آن تعیین نشد، اما توضیحاتی ذیل هر یک آوردهایم:
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
این بار رفت رستم و اسفندیار ماند/ سیمرغ نیز مکر و فسونش اثر نکرد (همان: ۲۳۱)
در این نحو، نهاد (رستم) با تأخیر نسبت به فعل (رفت) آمده است، این تأخیر در مصراع اول، باعث ایجاد عبارتِ «رستم و اسفندیار» شده است که در ذهن مخاطب شعر فارسی، تعریف مشخصی دارد، زیرا عنوان داستان معروفی است.
به باد میروم و میروم ز یاد شما/ وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر (همان: ۱۶۴)
در این جا نهاد (نسیم سحر) بعد از ارکان دیگر جمله آمده است، این تأخیر باعث ایجاد غافلگیری در مخاطب میشود، زیرا مخاطب در ابتدا فکر میکند که قاعدتا چیز سهمگینی مثل طوفان وجود دارد که قرار است با وزیدن به خاکستر شاعر، او را به باد دهد و از یاد دیگران ببرد، اما در آخر بیت متوجه میشود که این برباد دهنده و از یاد برنده، نسیم سحر است که اتفاقا بیشتر مهربان و ملایم است.
غبار و خون به هم از راه میرسید به ماه/ سوار اگرچه همه از نیامدن میگفت (همان: ۲۴۷)
در این بیت، سوار، در نحو عادی کلام باید بعد از اگرچه میآمد، اما قبل از آن آمده است، زیرا از لحاظ معنایی به مصراع قبل نیز مربوط است، هرچند که نهاد مصراع قبل سوار نیست.
گروههای اسمی و صفتی
یکی از ساختارهای نحوی که منزوی در شعرهایش با بسامد بالا استفاده کرده است، گروههای اسمی و صفتیِ طولانی است که به ترتیب با عنوانهای تتابع اضافات و تنسیق الصفات ذیل مباحث علم بدیع نیز مطرح میشود. هدف ما در این بخش، بررسی نحویِ این دو مقوله است که هم باعث ایجاز در کلام میشود و هم مفاهیم ضمنی ایجاد میکند. با بررسی ده غزل مورد نظر به این نتیجه رسیدیم که این تتابعها، در ۱۹ مورد دارای مفهوم تعظیم و تکریم معشوق، ۹ مورد القای شدید غم و اندوه، ۵ مورد القای خستگی و استیصال عاشق و دو مورد دیگر که یکی تمسخر و تحقیر یک شخصیت منفی و دیگری توصیف جزءنگرانه و جدیدی از درخشندگی خورشید است.
در موارد زیر، زیر متتابعها (که اگر صفت باشند تنسیق الصفات هستند) خط کشیده شده است.
-
- تعظیم و تکریم معشوق:
ای سرو جان گرفتۀ باغ کتابها/ خاتون غرفههای نگارین خوابها (همان: ۹۵)
ای در کتاب زندگیام اشتیاق تو/ توجیه شاعرانۀ فصل شتابها (همان)
ای استجابت من و تنهایی مرا/ شبهای بازوان عزیزت جوابها (همان)
مست از تو شد هرآینه دریا که مست شد/ ای شط ملتقای تمام شرابها (همان)
کجا روم که نه در حلقۀ نگین تو باشد/ مگر به ساحتی از سایۀ شما بگریزم (همان: ۱۲۸)
نیت به روشنایی چشم شما خوش است/ چنانکه آفتاب تمام است فالتان (همان: ۲۲۵)
با چشمتان امیرۀ دلهای غارتی/ عشق آنچه میبرید غنیمت حلالتان (همان)
تا روزها به هفته و ماهند در گذار/ ماییم و انس خاطرۀ دیرسالتان (همان)
آلودۀ غمیم و غباریم، کر دهید/ ما را در آبگیر حضور زلالتان (همان)
عروسوارِ خیال منی که آمدهای/ دوباره باز به مهمانیِ عروسکیام (همان: ۲۴۱)
همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو/ به گوش میرسد از بانگ چنگ رودکیام (همان)
ای غرقه به خون پیرهن سبز تن دوست / وی بیرق گلگون برافراختن دوست (همان: ۱۱۱)
چون جامۀ پرنور اناالحقزن منصور/ ای شاهد بر دار شهادت شدن دوست (همان)
در لحظۀ دیدار تو هم اشکم و هم رشک/ زآن بوسۀ آخر که زدی بر دهن دوست(همان)
از صافی سبز تو گذر کرد – خوشا تو! - / خونی که فرو ریخت به خاک وطن دوست (همان)
بودی تو و دیدی که چه سیراب شکفتند/ آن چار شقایق به بهار بدن دوست (همان)
تقدیر تو را نیز رقم با خط خون زد/ دستی که تو را بافت به نام حسن دوست (همان)
ای جامۀ جان گشتۀ ز افلاک گذشته/ ای غرقه به خون پیرهن! ای پیرهن دوست! (همان)
لازم به توضیح است که در غزل اخیر (همان: ۱۱۱) پیراهنِ دوست (یعنی برادر کشته شدۀ شاعر) در هیأت معشوقی قرار گرفته که شاعر به توصیف آن میپردازد.
-
- القای شدید غم و اندوه:
رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم/ پیش از رسیده گشتن اندوه کالتان (همان: ۲۲۵)
انگار قصۀ غم عشقید و بیزمان/ چندانکه کهنگی نپذیرد مقالتان (همان: ۲۲۵)
دریده شد گلوی نیزنان عشقنواز/ به نیزهها که بریدندشان ز نیزاران (همان: ۱۶۷)
و آنچه خاطره آخرین من بودهست/ همه کشاکش ارّه همه نهیب تبر (همان: ۱۶۳)
هزار واژۀ نارنجی تبالوده/ از آتش نو و خاکستر کهن میگفت (همان: ۲۴۷)
کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت/ ز قتل عام گل سرخ در چمن میگفت (همان)
که با دهان بیآواز نیمباز انگار/ در آن سپیدۀ خونین وطن وطن میگفت (همان)