کارن هورنای از نظر دیدگاهی که درباره روانشناسی زنانه داشت به جای تأکید بر نیروهای زیستی به عنوان شکل دهندههای شخصیت، بر نیروهای اجتماعی تأکید داشت و با فروید تفاوت زیادی دارد. نیاز به امنیت[۱۰۶]، به رها بودن از ترس اشاره می کند. وقتی امنیت تضعیف می شود، خصومت به وجود می آید. سرکوب کردن خصومت به اضطراب بنیادی[۱۰۷] منجر می شود که به صورت احساس تنهایی و درمانده بودن در دنیای خصمانه تعریف می شود. کارن هورنای ده نیاز روان رنجور را مطرح کرد که بعداً آنها را در سه گرایش روان رنجور طبقه بندی کرد: حرکت به سوی مردم، حرکت علیه مردم و حرکت به دور از مردم (سیاسی، ۱۳۸۶).
در نهایت نظریه سالیوان به نامی معروف است که میتوان از آن در فارسی به نظریه پزشکی تأثیر متقابل اشخاص تعبیر کرد. در این نظریه او ضمن بیان معنی شخصیت و مراحل مختلف آن، درباره مفاهیمی چون تنش[۱۰۸]، اضطراب[۱۰۹]، خود، خویشتن و واحدهای پویا به تأکید سخن میگوید (سیاسی، ۱۳۸۶).
نظریه های پدیدار شناختی
آبراهام مازلو[۱۱۰]، از جمله کسانی است که شخصیت را از دیدگاه پدیدار شناختی بررسی می کند. مازلو معتقد است که مردم دارای یکسری نیازها هستند. این نیازها، شامل نیازهای فیزیولوژیکی[۱۱۱]، عینی[۱۱۲]، و نیازهای آرمانگرانه[۱۱۳] انتزاعی است، و یادآور می شود تا زمانی که اغلب نیازهای اساسیتر برآورده نشود، نیازهای آرمانگرایانه طرح نمی شود. مازلو به خاطر توجه و علاقهاش به بهینه سازی وضعیت انسانی و ویژگیهای مردم، معمولاً سوگیری انسان گرایانه[۱۱۴] در پیش میگیرد (فیست و فیست، ۲۰۱۳؛ ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۳).
دیدگاه رفتارگرایی
عدهای از روانشناسان آمریکایی، جریان شرطی شدن کلاسیک را اساس تدوین یک مکتب روانشناسی علمی، عینی و آزمایشگاهی قرار دادند. معروفترین این مکتب جان بی واتسون[۱۱۵] بود. طرفداران این مکتب، بر اساس پشتوانه آزمایشی و علمی، تلاش کرده اند اکتشافات و نظریات خود را تا حد امکان بر پایهای روشن و دقیق استوار کنند، که قابل آزمایش، تکرار پذیر و قابل پیش بینی باشد. مکتب رفتارگرایی بر اساس مفاهیم یادگیری بنا شده است. نظریه یادگیری شرطی، به نام نظریه S-R نیز معروف است. مفهوم اصلی در این نظریه عادت است که در اثر ارتباط بین محرک خارجی[۱۱۶] و نیز معروف است. مفهوم اصلی در این نظریه عادت است که در اثر ارتباط بین محرک خارجی[۱۱۷] و پاسخ[۱۱۸] به وجود می آید (هرگنهان[۱۱۹]، و السون[۱۲۰]، ۲۰۰۲، ترجمهی سیف، ۱۳۸۶). اسکینر[۱۲۱] معتقد بود که رفتارهای انسان عمدتاًً بر اساس یادگیری به وجود میآیند و بر اثر یادگیری هم تغییر میکنند. یعنی آنچه را که ما روان مینامیم و اسکینر رفتار بشری میخواند، اعم از دانش، بینش، زبان، مهارت ها، ارزشها، خصوصیات شخصیت و همچنین خود شخصیت همگی از طریق آموختن شکل گرفته و تکامل مییابند. بنابرین، شناخت قوانین یادگیری، کلید شناخت رفتار انسان است (فیست و فیست، ۲۰۱۳؛ ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۳).
رویکرد تحلیل عوامل
بقراط چهار تیپ از افراد خوشحال، غمگین، تندخو و بیاحساس را از هم متمایز میسازد و علل آنها را مایعات درونی بدن یا مزاجها میداند. این خط فکری تا زمان معاصر با کارهای آلپورت[۱۲۲] به صورت نظری و کتل[۱۲۳] و آیزنگ[۱۲۴] به صورت تجربی ادامه یافته است. آلپورت، کتل و آیزنگ توافق دارند که صفات شخصیت تحت تأثیر وراثت قرار دارد و تحقیقات اخیر نیز پایگاه زیستی صفات اصلی شخصیت را به اثبات رسانده است. در دهه ۸۰ مدلهای گوناگونی بر اساس رویکرد صفات و روش تحلیل عوامل برای تعیین ساخت شخصیت معرفی شده است و در دهه ۹۰ همگرایی این مدلها بر اساس ملاکهایی که توسط دانشمندان مختلف ارائه شده، امکان پذیر گشته است. امروزه شیوه تحلیل عوامل در تبیین ساختار شخصیت بر اساس صفات، پیشگامترین روش است، که افقهای جدیدی به روی روانشناسان شخصیت گشوده است (گروسی فرشی و قاضی طباطبایی، ۱۳۸۰).
ریشههای تاریخی نظریه پنج عامل بزرگ
ریشههای تاریخی نظریه پنج عامل بزرگ
مدل پنج عاملی شخصیت، یک سازمان سلسله مراتبی از صفات شخصیتی است که برحسب پنج بُعد اساسی: برونگرایی، روان رنجورخویی، گشودگی، وظیفه شناسی و توافق تدوین یافته است. این ابعاد به عنوان پنج عامل بزرگ خوانده میشوند و این بزرگی نه به دلیل عظمت آن ها، بلکه به دلیل گسترده و انتزاعی بودن آن ها است (مک کری و کاستا،[۱۲۵] ۱۹۹۷). اگرچه تحقیقات بر روی پنج عامل بزرگ تنها در چند سال اخیر رواج یافته است، ولی تاریخچه این رویکرد را می توان به بیش از صد سال قبل به کارهای فرانسیس گالتون نسبت داد و تاریخچه آن، به آنچه که به عنوان فرضیه واژگانی[۱۲۶] شناخته شده است برمی گردد. اساس منطق فرضیه واژگانی آن است که نیاز همه ما به دانستن در مورد شخصیت از طریق زبان طبیعی حاصل می شود، یعنی واژه هایی که ما به طور معمول (و گاهی اوقات غیرمعمول) برای توصیف خودمان و یا دیگران استفاده میکنیم، شامل تمام اطلاعات اساسی برای پی بردن به ابعاد اساسی شخصیت انسان میباشد (هرگنهان و اولسون،[۱۲۷] ۱۹۹۹).
گالتون (۱۸۸۴ به نقل از هرگنهان و اولسون، ۱۹۹۹)، بدون استفاده از تحلیل عاملی، لغات و واژه ها را از فرهنگ لغتی که توصیف کننده شخصیت بود، جمع آوری نمود و ملاحظه کرد که بسیاری از کلمات در معنی سهم یکسانی دارند. چند سال بعد ترستون[۱۲۸] (۱۹۳۴ به نقل از هرگنهان و اولسون، ۱۹۹۹)، که در گسترش تحلیل عوامل مؤثر بود، از یک روش چک لیست- صفاتی، که در آن برای آزمودنیها یک لیستی از ۶۰ صفت توصیفی شخصیت فراهم کرده بود استفاده کرد و از آن ها خواسته شد تا در مورد خود و اشخاص دیگر هم فکر کنند و هر یک از صفات آن ها را که توصیف کننده شخصیت آنان میباشد، مشخص کنند. عوامل مشخص شده توسط ترستون، تحلیل شد و نتایج داده ها نشان داد که پیچیدگی شخصیت انسان را می توان تنها به پنج عامل بزرگ عمده توصیف کرد. به هر حال، او مشخص نکرد که آن پنج عامل ممکن است همان پنج عامل بزرگ[۱۲۹] باشد (هرگنهان و اولتسون، ۱۹۹۹).
سپس آلپورت و آدوبرت[۱۳۰] (۱۹۳۶ به نقل جان، رابینز و پروین[۱۳۱]، ۲۰۰۸) یک مطالعه بنیادی را در لغات و اصطلاحات مربوط به شخصیت را در یک فرهنگ لغات انگلیسی به طور کامل و مفصل انجام دادند. آن ها کلیه لغاتی را گردآوری کردند که میتوانست برای «تفکیک رفتار یک فرد از دیگران» به کار رود. فهرست تکمیلی آن ها بالغ بر تقریباً ۱۸۰۰۰ اصطلاح بود. آلپورت و ادوبرت سعی کردند این مجموعه را که به وجود آورده بودند به نظم درآورند. آنچه آن ها از این فرهنگ لغات به دست آوردند را در چهار طبقه عمده طبقه بندی کردند: ۱- صفات شخصیتی ۲- حالات موقتی، خلق ها و فعالیتها ۳- ارزیابی قضاوتی رفتارهای شخصی ۴- ویژگی های فیزیکی، تواناییها و استعدادها (جان و همکاران، ۲۰۰۸، به نقل از پورسردار، ۱۳۸۷).