مولوی دست یابی به مراد و مقصود را در گرو صبر میداند. کسی را که صبر نیست راه به مقصود نیست. راه وصول و نیل به مقصود صبر است:
«ای دل روشن ضمیر بـر همه دلها امیر صبرگزیدی و یافت جان تو جمله مـــراد»
(همان:۲۳۱)
صبر، چون باران حکمت است که بر دل دانشمند میبارد و هستی او را که همان جان آگاه او است آب یاری میکند. مولوی در این باره میگوید:
«صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید»
(همان:۲۱۷)
مولوی اگر چه صبر کردن را تلخ و دشوار میداند؛ ولی نتیجهای که به بار میآورد شیرین و گوارا است. انسان صابر عاقبتی نیک و خوب خواهد داشت. مولوی بر این نکته تأکید میورزد که صبر سخت و طاقت فرسا میباشد؛ ولی در عاقبت چیزی که نصیب آدم میکند راحتی و آرامش است:
«تلخی صبراگــــــــــر گلوگــــیر است عــاقـبــت خـوشــگــوار خـواهـد بــود»
(همان: ۳۲۹)
مولوی در مقام و عظمت صبر پا را از این هم فراتر مینهد و همه کاینات و هستی را فریادگر عظمت صبر میبیند که که فریاد کشان صبر را کلید در گنج رهایی و خوشبختی میدانند:
«سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا»
(همان: ۹۸)
داود لطفالله، در کتاب سکوت و سخن شاهکارهای موضوعی شعر فارسی: مینویسد:«هیچ کدام از شعرای فارسی زبان در دیوان خود به اندازه صائب تبریزی از سکوت و خاموشی یاد نکردهاند. دقت در کلیه اشعار صائب در دیوان شعر وی مبیّن آن است که او نه تنها در لابلای اشعار خود، در زمینههای گوناگون از سکوت و خاموشی سخن گفته است بلکه در برخی موارد، کلّ یک مجموعه شعر رابه توصیف منزلت خاموشی و آثار مترتب بر آن اختصاص داده است. صائب تبریزی در موارد متعدّد در دیوان اشعار خود بسیار بر این نکته تأکید می ورزد که سکوت و خاموشی هرگز برخاسته از آن نیست که وی حرفی برای گفتن ندارد بلکه دقیقاً برعکس آن، علی رغم داشتن دنیایی از سخنان نغز و نافذ و دلنشین گاهی از اوقات شرایط ایجاب می کند که آدمی مُهر سکوت بر لب زند و خاموشی اختیار کند. به عبارت دیگر سکوت و خاموشی در چنین مواقعی از بی علمی و یا کم علمی نیست، بلکه نشأت گرفته از کثرت علم و دانایی است:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«نیست از کوته زبانی بر لبم مّهر ســکوت تیغها پوشیده در زیر سپر باشد مرا
(صائب، ۱۳۶۶: ۵۴)
الفاظ و عباراتی نظیر «لب گویا» یعنی دهانی که می تواند گوینده فصیح صدها گفته زیبا باشد، و یا «تیغ های پوشیده در زیر سپر» که نافذ بودن کلمات ناگفته ـ امّا موجود ـ صائب را میرساند، مبیّن نکتهای است که در فوق به آن اشاره شد. نکته دیگر آن که در شعر فوق نیز صائب، خاموشی و سکوت را به «سپری» تشبیه کرده است که آدمی را از بدیها محفوظ میدارد، دیگر آن که سخن گفتن در موقعیت غیرمناسب را موجب پریشان خاطری و نگرانی خود معرفی نموده است. صائب معتقد است، با آنان که سخن شناسند و صلاحیت گفتگو را دارند میتوان و بلکه باید سخن گفت اما خاموشی در مقابل کسانی معنا پیدا می کند که از این مفاهیم و معانی دورند:
« بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا | سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا» |
(همان:۸۷)
به راستی چه آثار و ثمراتی برای سکوت و خاموشی مترتب است که صائب این گونه به طرفداری و حمایت از آن میپردازد. وی اعتقاد دارد که سکوت موجب میگردد با صبر و استقامت در ساعاتی از اوقات زندگی که سخن گفتن ضرورت ندارد عبارات و سخنانی در آدمی با تفکر و تأمل شکل گیرند و سپس در مواقع مقتضی گوهرگونه از دهان گوهر افشانی که مقطعی از زمان را صدف گونه با سکوت خود صبرنموده بیرون آیندو لعل وار موجب نورانیت و تحوّل جمعی از انسانها گردند:
«هر که صائب چون صدف بر لب زند مُهر سکوت | از دهانش گوهر سیراب می آید برون» |
(همان:۲۶۶)
توجه به اشعار صائب تبریزی در دیوان شعر وی گویای نکتههای چندی است که در این جا به برخی از آنها اشاره میشود. صائب دهان کسانی را که از سخن بیهوده لب فرو میبندد و طریق خاموشی برمیگزینند به بهشتِ دربسته تشبیه میکند.
وی همچنین غنچه دربسته ای را مثال میآورد که در بستانسرای عالم در کمال خاموشی ـ اما در واقع با صد زبان ـ از آدمیان میخواهد که از کلام بیجا دم فروبندند. همان گونه که لعل و گوهر در آغوش صدف از سفتن ایمن است،
«گرچه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لب نکهت گل می کند تفسیر، فریاد مر ا»
(همان:۳۴)
« تــــــراوش میکند راز نهان از مُهر خاموشی که شبنم نیست از پرواز مانع نکهت گل را»
(همان :۸۷)
« تراوش می کند خونین دلی از مُهر خاموشی که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می آید»
( همان :۱۵۹)
اگر کلام و زبان نیز در آغوش دهان ماند و بیهوده به کار گرفته نشود از هر بلایی محفوظ خواهد ماند و به همین ترتیب بهترین حافظ و محرم اسرار آدمی، خاموشی او خواهد بود. چراغ عاشقان، روشن از خاموشی اهل دل است و لذا صائب پروانه وار اظهار شیفتگی میکند که از روشنایی چنین چراغی بسوزد:
«پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم، آسودم چو شمع»
(همان:۹۹)
آن گاه که زبان آدمی از هر ادعا و سخن بیهودهای بسته گردد و بر این موضوع صبر کند و در آن زمان و یا بعد از آن، زبان وی، چون خود صائب گویای معانی و مفاهیم ناب خواهد گردید همچنان که خاموشی حضرت مریم (س)، کلام حقّ عیسی(ع) را به دنبال خود داشت. آدمیان میتوانند به وسیله سکوت و خاموشی روح و شخصیت خود را عجین با شناخت و معرفت سازند و آن گاه کلامشان نیز قرین با چنین معرفتی گردد.
« گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد»