۲-۲۰- تجارب اولیه زندگی
ریشه تحولی طرحوارههای ناسازگار اولیه در تجارب ناگوار دوران کودکی نهفته است. طرحوارههایی که زودتر به وجود میآیند و معمولاً قویترین هستند، از خانواده های هستهای[۱۴۶] نشأت میگیرند. تا حد زیادی، پویاییهای خانواده، بازتاب دقیق پویاییهای جهان ذهنی کودک هستند. وقتی بیماران در موقعیتهای از زندگی بزرگسالی، طرحوارههای ناسازگار اولیهشان فعال میشوند، معمولاً خاطرهای هیجان انگیز از دوران کودکی خود تجربه میکنند.
همزمان با تحول کوک، سایر عوامل تأثیرگذار مانند همسالان، مدرسه، انجمنهای گروهی و فرهنگ، به طور روزافزونی اهمیت مییابند و در شکلگیری طرحوارهها نقش بازی میکنند. با این حال، طرحوارههایی که بعداً در سیر تحول شکل میگیرند، زیاد عمیق و نیرومند نیستند. (طرحواره انزوای اجتماعی در زمره همین طرحوارههاست که معمولاً در اواخر دوران کودکی یا نوجوانی شکل میگیرد و ممکن است انعکاسی از پویاییهای خانواده هستهای نباشد. )
چهار دسته از تجارب اولیه زندگی، روند اکتساب طرحوارهها را تسریع میکنند. اولین دسته از تجارب اولیه زندگی، ناکامی ناگوار نیازها[۱۴۷] هستند. این حالت وقتی اتفاق میافتد که کودک تجارب خوشایندی را تجربه نکند. طرحوارههایی مانند محرومیت هیجانی[۱۴۸] یا رهاشدگی[۱۴۹] به دلیل نقص در محیط اولیه به وجود آیند. در محیط زندگی چنین کودکی، ثبات، درک شدن یا عشق وجود ندارد. نوع دوم تجارب اولیه زندگی که طرحوارهها را به وجود میآورند، آسیب دیدن[۱۵۰] و قربانی شدن[۱۵۱] هستند. در چنین وضعیتی، کودک آسیب میبیند یا قربانی میشود و طرحوارههایی مثل بیاعتمادی/ بدرفتاری[۱۵۲]، نقص/ شرم[۱۵۳] یا آسیبپذیری نسبت یه ضرر[۱۵۴] در ذهن او شکل میگیرد. در نوع سوم تجارب، مشکل این است که کودک، زیادی چیزهای خوب را تجربه میکند.
والدین جهت رفاه و آسایش کودک، همه کار میکنند، در حالی که تامین رفاه و راحتی در حد تعادل برای رشد سالم کودک لازم است. در اثر اینگونه تجارب در ذهن کودکان طرحوارههایی نظیر وابستگی/ بیکفایتی[۱۵۵] یا استحقاق/ بزرگمنشی به وجود میآید. در این حالت، والدین به ندرت با کودک جدی برخورد میکنند و کودک روی پر قو بزرگ میشود و لوس بار میآید. در نتیجه نیازهای هیجانی کودک به خودگرانی یا محدودیتهایی واقعبینانه ارضاء نمیشوند. والدین ممکن است بیش از حد درگیر زندگی کودک بشوند یا ممکن است بدون هیچ گونه محدودیتی، آزادی عمل زیادی به او بدهند.
نوع چهارم تجارب زندگی که باعث شکلگیری طرحوارهها میشود، درونیسازی انتخابی[۱۵۶]یا همانندسازی برای افراد مهم زندگی[۱۵۷] است. کودک به طور انتخابی با افکار، احساسات، تجارب و رفتارهای والدین خود همانندسازی کرده و آن ها را درونسازی میکند. مثلاً دو بیمار را در نظر بگیرید که هر دو قربانی بدرفتاری کودکان خود هستند و برای درمان به کلینیک مراجعه میکنند. بیمار اول، مارسیا[۱۵۸] در دوران کودکی نقش قربانی را پذیرفته بود. وقتی پدرش او را کتک میزد، متقابلاً به او حمله نمیکرد و فقط احساس میکرد قربانی این وضعیت شده است. وی با اینکه احساس میکرد با او بدرفتاری شده، ولی احساس کسی را که مورد بدرفتاری قرار گرفته، در خودش درونسازی نکرد. بیمار دوم دیوید[۱۵۹]، در مقابل بدرفتاریهای پدرش متقابلاً به او حمله میکرد. او با پدرش همانندسازی کرد و افکار، رفتار و احساسات پدر پرخاشگرش را درونسازی نمود و خودش تبدیل به یک فرد خشن و بدرفتار شد. (این مثال اغراقآمیز است. در واقع اکثر کودکان هم قربانی شرایط میشوند و هم اینکه برخی از افکار و احساسات یا بدرفتار را یاد میگیرند و به کار میبرند).
دو بیمار را در نظر بگیرید که هر دو طرحواره محرومیت هیجانی دارند. هر دوی این بیماران، والدین بیعاطفهای داشتهاند و در دوران کودکی، احساس کردهاند که تنها هستند و کسی آن ها را دوست ندارد. آیا میتوانیم فرض کنیم که هر دو در بزرگسالی از نظر هیجانی، افرادی سرد و بی عاطفه میشوند؟ لزوماًً نه.
اگر چه هر دو بیمار میدانستند که مورد بیمهری قرار گرفتهاند، ولی لزوماًً خودشان تبدیل به افرادی بیعاطفه نشدند. هانطور که در بخش بعدی راجع به سبکهای مقابلهای بحث میکنیم، بیماران ممکن است به جای همانندسازی با والدین بی مهر و عاطفه خود، از طریق مهربان بودن، با احساس محرومیتشان مقابله کنند، با این که با پرتوقعی و احساس استحقاق با محرومیت هیجانی زیربنایی خود کنار بیایند. مدل مورد نظر ما، فرض را بر این نمیگذارد که کودکان با هر کاری که والدینشان انجام میدهند، همانندسازی کرده یا کارهایشان را درون سازی میکنند. در تجارب بالینیمان به این نکته پی بردیم که کودکان به طور انتخابی با جنبههای خاصی از افراد مهم زندگیشان همانندسازی کرده و آن ها را درونسازی میکنند. برخی از این همانندسازیها و درونسازیها به طرحوارهها و بعضی نیز به سبکهای مقابلهای یا ذهنیت[۱۶۰] تبدیل میشوند.
معتقدیم خلق و خوی کودک تعیین میکند که آیا او با ویژگیهای افراد مهم زندگیش همانندسازی کند یا خیر. به عنوان مثال، کودکی با ویژگیهای افسردهخویی، احتمالاً سبک خوشبینانه[۱۶۱] والدین خود را در مقابل بدشانسیها، درونسازی نخواهد کرد، زیرا رفتار چنین والدینی، آنقدر مخالف طبع[۱۶۲] کودک است که نمیتواند آن را جذب کند.
۲-۲۱- خلق و خوی هیجانی
علاوه بر محیط زندگی اولیه، عوامل دیگری نیز در شکلگیری طرحوارهها نقش بازی میکنند که در این میان خلق و خوی هیجانی[۱۶۳] کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است. اکثر والدین، خیلی زود به این نکته پی میبرند که هر کودکی از زمان تولد، شخصیت یا خلق و خوی منحصر به فرد و متمایزی دارد. برخی از کودکان تحریکپذیرند، برخی خجالتی و برخی دیگر نیز پرخاشگرند. پژوهشهای زیادی نشان میدهند که عوامل زیستی در شکلگیری و تحول شخصیت از اهمیت فوق العادهای برخوردارند.