از مضمون این حکایت می توان به نوعی از شیوه دادرسی و اجرای عدالت اشاره کرد که در آن حاکم جهت کوتاه کردن روند دادرسی و اجرای عدالت بیشتر مستقیماً مظلومان را فرا خوانده و مستقیماً سخنان آنها را گوش داده و در همان جلسه دستورات لازم را صادر می نماید اگر نیاز به تحقیق باش دستور تحقیق می دهد و اگر نیاز به صدور حکم باشد حکمی یا خود یا توسط متخصصان موجود در جلسه صادر می نماید.
ارسال نیرو و لشکر جهت اصلاح کارزاری فاسد و ناعادل
«روز پنج شنبه نوزدهم محرم بوعلی کوتوال از غزنی با لشکری قوی برفت بر جانب خلع ، که از ایشان فسادها رفته بود در غیب امیر ، تا ایشان را به صلاح آرد بصلح یا به جنگ» (همان)
از این عبارت آمده در تاریخ بیهقی مستفاده می شود که حاکمان برای اصلاح فساد و بی عدالتی و ظلم کارزار خویش از فرد مورد اطمینان خود استفاده می کردند و از او می خواستند به مکانی که کارزار فاسد دارند یا از دوره های قبل مانده است با لشکری به سراغ او بروند تا او را اولاً نصیحت به صلاح و عدل کنند و در غیر این با لشکر خود اگر او نپذیرد و قصد سرکشی دارد مورد تاخت و تاز قرار گیرد تا شکست خورد. این مورد نشان می دهد که جهت برقراری عدالت با توجه به شرح ماواقعه در تاریخ بیهقی می توان از شیوه بازخواست استانداران و کارزاران حتی به صورت مبارزه فیزیکی جهت اجرای عدالت و وادار کردن آنها به اجرای عدالت و عدم ظلم و تباهی اشاره کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
عفو گذشت نوعی از دادرسی
با توجه به اینکه حسنک وزیر[۱]اهل نیشابور بوده است ، مسعود غزنوی تمایل دارد که رسوم ایجاد شده توسط حسنک را در حکومت خود منسوخ نماید ، بیهقی بر این نکته اشاره می کند و می نویسد سلطان مسعود زندانیان حکومت پدر و صدارت حسنک را مورد عفو قرار می دهد .«[مسعود:] اکنون می فرماییم بعاجل الحال تا رسم های حسنکی نو را باطل کنند و قاعده ی کارها به نیشابور در مرافعات و جز ان همه به رسم قدیم باز برند … و فرمان دادیم تا هم امروز زندان ها را عرض کنند و محبوسان را پای برگشایند تا راحت آمدن ما همه ی دل ها برسد . آن گاه اگر پس از این کسی تهور و تعدی رود ، سزای خویش بیند.» (بیهقی ؛۱۳۸۷ :۳۳)
آنچه از مفهوم این حکایت برداشت می شود این است که بیهقی می خواهد عنوان کند که هر چند به حق یا به ناحق حکمی قبلاً صادر و اجرا شده است ولی بعدی ها به خاطر کاستن از جرم و دلگرمی بی گناهان مسئله عفو و گذشت را همواره باید انجام دهند تا مورد توجه مردم واقع شوند در این صورت اگر مجرم واقعی باشد با عفو خوشحال می گردد و جرم را تکرار نمی کند و اگر به ناحق مجازات شده باشد با عفو در واقع کمتر به او ظلم شده و عدالت تا حدی اجرا شود.
به تأخیر انداختن اجرای حکم جهت نزدیک کردن آن به حق و عدالت
در تاریخ بیهقی به مقتضای موضوعات طرح شده ، حکایاتی از پیشینیان آورده شده است که بنابر باور بیهقی نشاط و رغبت خوانندگان را بیفزاید ، از جمله حکایتی از دوران حکومت نصر بن احمد سامانی نقل گردیده که مضمون آن مناسب با موضوع ما می باشد.
نصر بن احمد در کودکی به جای پدر به تخت سلطنت نشست و بالید ؛ لکن تند مزاج و بد خو بود به گونه ای که فرمان هایی می راند که متناسب خطای گناهکاران نبود . او از وزیر خود بلعمی و صاحب دیوان رسالتش ( بوطیب مصعبی ) می خواهد ترتیبی فراهم نمایند تا دستورهایی که برای مجازات مردم از جانب او صادر می شود تا سه روز به مرحله ی اجرا و عمل در بیاید تا در ظرف این مدت خواهش شفیعان شنیده شود و از جانب کار مورد غور و بررسی قرار گیردو «اگر آن خشم به حق گرفته باشم چوب چندان زنند که کم از صد باشد و اگر به ناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را و برداشت کنم آن کسانی را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را ، و اگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد چنانچه قضات حکم کنند ، برانند.»( بیهقی ؛۱۳۸۷ :۱۶۰)
آنچه از این حکایت مستفاد می شود این است که با توجه به عدالت و صدور حکم مجازات در هر عصر وزمانی مورد توجه حکومتیان بوده است و نیز بنابر متن حکایت ، امکان عفو مجرمان همواره محتمل بوده است ، ضمناً توجه به مطابقت مجازات ها با موازین شریعت ، از ملاکهای مقبولیت قوانین و از مواردی است که مد نظر قانون گذاران و قاضیان و مجریان احکام بوده است . درست است که این حکایت در تاریخ بیهقی طرح گردیده است تا نوعی نظام حقوقی و شیوه دادرسی و اجرای عدالت را بیان نماید .
وجود دلایل و مستندات جهت اتهام به هر فردی لازم و ضروری است
یکی از جذاب ترین وقایعی که در ارتباط با شیوه دادرسی و مصاده اموال متهم در کتب پیشینیان وجود دارد محاکمه و بردار کردن حسنک وزیر است که خامه ی توانای بیهقی به توصیف جزء به جزء آن پرداخته است . از آنجا که مندرجات این بخش از تاریخ بیهقی نیز از مشاهدات شخصی مورخ و استطلاع از معتمدان و مطلعان بوده است لذا اعتبار مطالب آن به هیچ روی مورد تردید نیست در آغاز واقعه می خوانیم:
«[بوسهل [۲]] به بلخ در امیر می دمید که به ناچار حسنک را بر دار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود جواب نگفتی و معتمد عبدوس گفت: روزی پس از مرگ حسنک از استادم شنودم که امیر بوسهل را گفت : حجتی و عذری باید گشتن این مرد را . بوسهل گفت : حجت بزرگتر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد. تا امیر المؤمنین القادر بالله بیازد و نامه از امیر محمود باز گرفت.»( بیهقی ؛۱۳۸۷ :۲۲۸)
با توجه محتوای گفتگوهای امیر مسعود و بوسهل، می توان دریافت که برای مجازات هر متهم ، دلایل و مستنداتی مورد نیاز بوده است و هر چند برخی از سردمداران حکومت ، خود در پرونده سازی علیه رقبای خود دست داشته اند لکن برای مشروعیت بخشیدن به کار و نیت خود به دنبال انطباق تصمیمات خود با قوانین و عرف بوده اند. لذا هر کسی در هر دوره ای اگر حتی به ناحق خواسته کسی را متهم کند باید با توجه به سیر دادرسی و قوانین موجود آن زمان آن شخص را مورد اتهام قرار دهد و صرف تهمت زدن او را نمی تواند محکوم کند.
تحقیق و تفحص از افراد در جریان اتهامات دادرسی
در واقع حسنک وزیر می خوانیم که امیر مسعود برای اثبات ارتباط حسنک با باطنیان از دیگر افراد مطلع دربار ، حقیقت موضوع را سؤال می کند و از آن جمله از خواجه احمد حسن میبدی ، صدر اعظم خویش می خواهد تا درباره اعتقاد حسنک سخن گوید . هنگامی که پیغام سلطان مسعود توسط عبدوس به احمدحسن می رسد و از او می خواهد تا حقیقت ماجرای خلعت گرفتن حسنک از مصریان و فرمان خلیفه (القادر بالله)را مبنی بر اینکه«حسنک قرمطی است وی را بر دار باید کرد»( بیهقی ؛۱۳۸۷ :۲۲۹)
حضور افراد عادل و پاک در جریان دادرسی
از نکاتی که در جریان محاکمه و مجازات حسنک وزیر مستفاد می شود این است که عادلان و پاکان در جریان دادرسی و تأیید صحت ادعا و اظهارات طرفین دعوی حضور داشته اند . همچنانکه بیهقی می نویسد ؛«امیر خواجه [احمد بن حسن میمندی ] را گفت : به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان[۳] تا آنچه خریده است . جمله به نام ما قباله نبشته شود و گواه گیرد بر خویشتن.(همان :۲۳۱)
شیوه برگزاری جلسه دادرسی
یکی دیگر از نکاتی که از فحوای گزارش لحظه به لحظه ی محاکمه حسنک دریافت می شود این است که متهمان در مجلس دادورزی ، مکان مشخصی برای استقرار داشته اند و در جای خاصی می نشسته اند . توجه به این بند از واقعه ی بردار کردن حسنک وزیر ، مؤید این مطلب است:
و خواجه[احمد حسن میمندی] امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی [یعنی در جایگاه متهمان]نشیند نگذاشت و بر دست راست من [نصر خلف ] نشست.(همان )
تعیین شیوه های مجازات محکومان و مکان اجرای حکم جلسه دادرسی
«و آن روز و آن شب تدبیر تدبیر بر دار کردن حسنک در پیش گرفتند و دو مرد پیک راست کردند با جامه ی پیکان که از بغداد آمده اند و نامه ی خلیفه آورده که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و سنگ بباید کشت»( بیهقی ؛۱۳۸۷ :۲۳۳)
«و در شهر خلیفه شهر را فرمود داری زدن بر کرانِ مصلی بلخ » (همان)«و حسنک را به پای دار آوردن و دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمده بودند و قرآن خوان خوانان قرآن می خواندند»(همان :۲۳۴)
از عبارات فوق از تاریخ بیهقی فهمیده می شود که بیهقی شیوه اجرای حکم را بیان کرده است و حتی مکان و روند آن را پس از جریان دادرسی توضیح داده است.
اشاره به عادلانه یا ناعادلانه بودن احکام صادر شده در جریان دادرسی ها
بیهقی در جریان شرح دادرسی ها مستقیماً به عادلانه یا نا عادلانه بودن احکام صادر شده اشاره نکرده است ولی پس از توضیح جریان دادرسی و اجرای حکم اشاره ای به عادلانه یا نا عادلانه بودن احکام داشته است مثلاً پس از اجرای حکم بر دار کردن حسنک وزیر از مضمون کلی سخن بر می آید که بیهقی مجازات و اعدام حسنک وزیر را ناعادلانه می داند . زیرا از حسنک به نیکی یاد می کند آنجائی که می گوید«این است حسنک و روزگارش . و گفتارش رحمه الله علیه» (همان :۲۳۵) و در ادامه از شیوه عزا داری مادر حسنک که نیک بوده است یاد می کند و جهت حقانیت حسنک وزیر داستان عبدالله بن زبیر که توسط عبدالملک مروان شکست می خورد و مادرش به او دلداری می دهد که اگر راه تو حق است از کشته شدن و مثله شدن مترس مثال می آورد.و این شیوه ای هنرمندانه در بیان عادلانه یا ناعادلانه بودن یک حکم است .
جایگاه قضات جهت اجرای عدالت و برگزاری دادرسی عادلانه
بی شک جهت اجرای عدالت و دادرسی عادلانه و مستقل قاضی باید جایگاه خود را داشته باشد و می توان گفت باید مستقل باشد و نوعی امنیت حس کند تا بتواند نظرات و احکام خود را آزادانه عنوان کند، در غیر این صورت عدالت تحت الشعاع قرار می گیرد و به حاشیه رانده می شود و جریان دادرسی فرمایشی می شود و فقط جهت تأمین نظر افراد با نفوذ بخصوص حکومتیان می گردد. بیهقی این موضوع را به خوبی در جریان ورود طغرل سلجوقی به نیشابور تبیین کرده است ، قاضی ساعد از رفتن به استقبال طغرل خود داری می کند با وجود اینکه همه ی بزرگان شهر به پیشواز طغرل می روند ، قاضی صاعد یک روز پس از ورود او به نیشابور به دیدار او می رود . بیهقی در توصیف این واقعه و سخنان قاضی صاعد در حضور طغرل چنین می نویسد:
«وی [طغرل] بر تخت خداوند سلطان [مسعود] نشسته بود و در پیشگاه صفّه قاضی صاعد را بر پای خواست و بزیر تخت بالشی نهادند و بنشست . قاضی گفت زندگانی خداوند درازباد ، این تخت سلطان مسعود است که بر آن نشسته ای و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر(پس از ابن) چه باشد . هشیار باش و از ایزد ، عزَّ ذکره بترس و داد ده و سخن ستم رسیدگان و درماندگان بشنو و یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد و من حق تو را به دین آمدن بگزاردم و نیز نیایم که به علم خواندن مشغولم و از آن به هیچ کار دیگری نپردازم و اگر با خرد رجوع خواهی کرد این پند که دادم کفایت خواهد کرد»( بیهقی ؛۱۳۸۷ : ۸۸۵)
سخنان صریح قاضی صاعد با طغرل ، آن هم در زمانی که با لشکر و حشم فراوان نیشابور را به تصرف درآورده است و بزرگان شهر از بیم جان ، از او استقبال کرده اند نشان می دهد که مقام قاضی در عصر غزنویان از جایگاه والایی برخوردار بوده است زیرا پشتوانه معنوی قاضی و حمایت مردمی و منزلت اجتماعی او باعث شده که با شجاعت تمام سخن از داد و عدالت و مبارزی با بی عدالتی و بیدادگری به میان آورد و صریحاً حاکم را به آنها متذکر شود این روشی است که بیهقی در اجرای عدالت به آن اشاره مستقیم نموده است .
تمجید از عدم مادیگرایی و ساده زیستی دادرسان
نویسنده مورد نظر ما در صفحاتی از نوشته خود وضعیت قاضیان را عنوان کرده است تا جایی که در صفحه ای از ساده زیستی و عدم استفاده ابزاری قاضی از موقعیت شغلی خود مثال زده و آن قاضی را مستقیم و غیر مستقیم مورد تمجید قرار داده است تا آنجایی که وضع زندگی قاضی و خانواده او بر همه روشن می گردد و به فکر چاره جهت بهبود وقع او می افتند:
« و می شنویم که قاضی بُست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگدست اند و از کس چیزی نستانند و اندک مایه ضیعتی دارند یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر تا خویش را ضیعتکی حلال خرند و فراختر بتوانند زیست و ما حق این نعمت تندرستی که بازیافتیم لختی گزارده باشیم»( بیهقی ؛۱۳۸۷ :۷۳۴)
از عبارت « ضیعتکی حلال خرند » می توان دریافت که قاضی مورد نظر نویسنده بسیار به حلال و حرام پایبند بوده و در حین گرفتاری نخواسته است که مال حرام وارد مال و دارای اندکش شود .
به ادامه حکایت دقت کنید تا نکات بسیار جالب تری از آن دریافت نمایید.
« من کیسه بستدم و بنزدیک بونصر آوردم و حال بازگفتم . دعا کرد و گفت : خداوند این سخت نیکو کرد. و شنوده ام که بوالحسن (قاضی) و پسرش وقت باشد که بده درم درمانده اند و به خانه بازگشت و کیسه ها با وی بردند و پس از نماز کس فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش بخواند و بیامدند . بونصر پیغام بقاضی رسانید بسیار دعا کرد و گفت: این صلت فخر است ، پذیرم و بازدادم که مرا بکار نیست و قیامت سخت نزدیک است ، حساب این نتوانم داد. و نگویم که مرا سخت در بایست نیست . اما چون بدانچه دارم و اندک است قانعم ، وزر و وبال این چه به کار آید ؟ بونصر گفت : ای سبحان الله ! زری که سلطان محمود بغزو از بتخانه ها بشمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیر المؤمنین می روا دارد ستدن آن قاضی همی نستاند ؟ گفت زندگی خداوند درازباد حال خلیفه دیگر است که او خداوند ولایت است و خواجه با امیر محمود بغزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غزوها به طریق سنّت مصطفی هست و یا نه من این نپذیرم و در عهد این نشوم» (بیهقی ؛۱۳۸۷ :۷۳۵)
از ادامه حکایت می توان دریافت که قاضیان نباید مادیگرا باشند یعنی به خاطر مادیات قضاوت و دادرسی کنند بلکه فقط باید هدف الهی داشته باشند ، آنها باید به مال و ثروت های شبه ناک حتی اگر از جانب حاکم مسلمان باشد دست رد بزنند و آن را نه تنها با حرص و ولع دریافت نکنند بلکه به آن نیز ایراداتی وارد نمایند که اگر مشکلی در حلال یا حرام آن است توسط حاکم اصلاح شود ، دادرسان نباید حتی هدایای شخص اول حکومتها را دریافت کنند ، چه بسا در گرو آن قرار گیرند
دادرسان باید به تربیت خانواده و فرزندان خود نیز توجه کافی داشته باشند
در ادامه حکایت فوق هنگامی که قاضی بوالحسن هدایای بونصر را نپذیرفت آمده است :
«بونصر گفت تو از آن خویش بستان ، گفت: زندگانی خواجه عمید دراز باد علی ای حال من نیز فرزند این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموختم و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته واجب کردی که در مدت عمر پیروی او کردمی ، پس چه جای آنکه سالها دیده ام و من از ان حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی می ترسد.» ( همان)
ادامه حکایت جالب قاضی بوالحسن نشان می دهد که او از عهده تربیت فرزند خود نیز به خوبی برآمده است و او را نیز مانند خود ساده زیست و حال خود و عدم سوء استفاده کن از موقعیت های اجتماعی تربیت کرده است که این بسیار قابل تمجید است . و چه بسا این حکایت باید الگویی عملی برای زمان ما باشد تا کس از موقعیت خود و بزرگ خود سؤء استفاده نکند .
نقش عدالت در امنیت و آسایش مردم
بیهقی در جای از تاریخ خود به این نکته اشاره دارد که عدالت و حکومتی باعث آسودگی خاطر و امنیت و اسایش می شود آنجائی که بزرگان را که برای دیدار مسعود غزنوی آورده بودند به آنها می گوید که در مورد حکومتش و دولتش نظر دهند بدون اینکه ترسی یا دلهره ای داشته باشند آنها می گویند:«زندگانی خداوند(مسعود غزنوی) دراز باد تا از بلا و ستم دیلمان رسته ایم و نام این دولت بزرگ همیشه باد برما نشسته است در خواب امن غنوده ایم(آرامش یافته ایم) و شب و روز دست به دعا برداشته که ایزد عزّ ذِکره(یادش گرامی می باشد) سایه رحمت عدل خداوند را از ما دور نکند چه اکنون خوش می خوریم و خوش می خسپیم و بر جان و مال و حُرم(مرد و اهل او) و ضیاع(آب و زمین) و املاک ایمنیم که به روز گار دیلمان نبودیم » (بیهقی ؛۱۳۸۷ : ۱۷)
اگر دقت شود حتی بزرگان از لفظ عدالت در این سخنان خود استفاده کرده اند و به صورت غیر مستقیم عنوان کرده اند که یعنی در واقع همان عدالت غزنویان بوده است که باعث شده بزرگان از امنیت و آسایش و آن سخن به میان آورند .
نقش عدالت در جامعه پذیری اقشار مختلف
در همین رابطه از دولت غزنویان جایی دیگر با لفظ «خداوند عادل » یاد می کند و آنجائی که می گوید که چون دولت غزنوی عادل است اگر از اعیان دو میلیون درم آن هم دو بار مالیات گرفته شود همراهی می کنند زیرا عدالت که سرچشمه تمام نیکی های یک حکومت و دولت است که طبق گفته بیهقی در دولت غزنوی وجود دارد.
« خطیب گفت : این اعیان و مقدمان گروهی اند که هر چه ایشان گفتند و نهادند ، اگر دو بار هزار هزار درم در شهر و نواحی آن باشد ، آن را فرمان بردار باشند و می گویند : قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس بود که کار ملک از چون فخر الدوله و صاحب اسمعیل عباد بزنی و پسری عاجر افتاد و دستهای بخدای عزّ و جلّ برداشته تا ملک اسلام را محمود در دل افکند که اینجا آمد و ایشان را فریاد رسید و از جور فساد قرامطه و مفسدان برهانید و آن عاجزان را که ما را نمی توانستند داشت برکند و از این ولایت دور افکند و ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط(هشیار) .» (بیهقی ؛۱۳۸۷ :۱۹)
در چند سطر پایین تر « اکنون به بغداد رسیده بودی و دیگر عاجزان و نابکاران را برانداخته و رعایای آن نواحی را فریاد رسیده و همچنین حلاوت عدل بچشانیده » (همان)
استفاده ادبی از کلمه داد (عدالت)
نویسنده تاریخ بیهقی در صفحه ۴۳۲ از کتاب خود تعبیر زیبایی آورده است که از کلمه داد (عدالت) استفاده ادبی زیبائی نموده است:
«بپایان آمد این قصه ی غراء(نیکو) چون دیبا در او سخنان شیرین با معنی دست در گردنِ یکدیگر زده . و اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد و پادشاهی طبع او به نیکو کاری مدد دهد چنانکه یافتند استادان عصرها چون عنصری و عسجدی و زینبی و فرخی رحمهُ اللهِ علیهم اجمعین ، در سخن موی به دو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد فإن اللهی تفتَحُ اللّها ،(زبان گوینده با صله وعطیه گشاده شود) و مگر بیابد که هنوز جوان است و ما ذلک علی اللهِ بعزیز ،و به پایان آمد این قصه»