پارکر و بروان[۱۶۱] (۱۹۸۲؛ به نقل از حسینی قدمگاهی،۱۳۷۶) با بهره گرفتن از روش تحلیل عامل، شش گونه مقابله را شناسایی و نامگذاری کردهاند: بی پروایی[۱۶۲] (شکستن اشیاء)، اجتماعی شدن[۱۶۳] (گذراندن اوقات با دوستان)، حواسپرتی[۱۶۴] (مشغول کردن خود به کاری دیگر)، حل کردن مشکل (تفکر درباره مشکل)، برخورد منفعلانه[۱۶۵] (مطالعه و خواندن)، به خود دلداری دادن[۱۶۶] (پول خرج کردن برای خود).
هیجانها معرف داده های درونی هستند که بر انگیزش و رفتار اثر میگذارند. در واقع، هیجان ممکن است مقدم بر شناخت باشد و داده های تجربی نشان میدهد که از طریق ساختارهای مغزی زیر قشری کنترل می شود. هیجانها میتوانند بر طیفی از فرایندهای شناختی، از جمله سوگیری در توجه و حافظه، قضاوتها و تصمیم گیری اثر بگذارند (کلور[۱۶۷] و پارات[۱۶۸]، ۱۹۹۴).
نتایج تحقیقات لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴)، نشان داد در فرایند مقابله، مهارت های شناختی برای حل مشکل مورد استفاده قرار می گیرند و فرد با به کار بستن سبک های مقابله ای کارآمد مسئله مدار از مهارت های شناختی برای حل مسئله استفاده میکند و بر این اساس راه های مقابله با مشکل مستقیما بررسی میشوند و معمولا با یافتن راه حل های مناسب برای مشکل،رضایت روانشناختی حاصل می شود.
۲-۵ فراشناخت
توجه روانشناسان به نظریه های شناختی و تحول دیدگاه های چند دهه اخیر به قدری زیاد بوده است که آن را انقلاب شناختی[۱۶۹] نام نهاده اند( لطف آبادی،۱۳۷۳).یکی از موضوعاتی که به دنبال این تحولات در عرصه روانشناسی مطرح گردید،مفهوم فراشناخت[۱۷۰] است (فلاول[۱۷۱]،۱۹۸۵).
فراشناخت را می توان به عنوان هر نوع دانش یا فرایند شناختی تعریف کرد که در آن ارزیابی، نظارت یا کنترل شناختی وجود داشته باشد (فلاول،۱۹۷۹؛موزس و بیرد[۱۷۲]،۲۰۰۲).
پیاژه[۱۷۳] برای اولین بار مفهوم فراشناخت را به گونه ای ضمنی مورد استفاده قرار داد، چرا که تفکر صوری پیاژه آشکارا ماهیتی فراشناختی دارد، زیرا مستلزم تفکر درباره گزاره ها، فرضیهها و احتمالات تصوری است که ماهیت شناختی دارند. با این حال پیاژه اصطلاح فراشناخت را به کار نبرد. شاید اولین روانشناسی که به گونه ای صریح این اصطلاح را وارد روانشناسی شناختی کرد، فلاول بود(علیزاده۱۳۸۷؛به نقل از تیموری،۱۳۸۸).
ولز[۱۷۴] برای اولین بار فراشناخت را در مفهوم درمانی به کار برد. وی فراشناخت را “شناخت درباره شناخت” میداند (ولز ۱۹۹۴؛به نقل از ولز،۲۰۰۰).
فراشناخت یکی از زیر مجموعه های خود تنظیمی که نقش مهمی در خیلی از کارکردها و دانشها دارد. به عبارت ساده تر فراشناخت تفکر در باره تفکر یا شناخت خود است. فراشناخت یک مفهوم چند وجهی است که شامل، فرآیندها و استراتژیهایی است که ارزیابی، مراقبت یا کنترل شناختی را به عهده دارند (فلاول،۱۹۷۹؛ موزس و بارد،۱۹۹۹؛ ولز،۲۰۰۰).
۲-۵-۱ رابطه شناخت و فراشناخت
طبق نظر فلاول (۱۹۸۱، به نقل از گارنر، ۱۹۹۰) روابط متقابلی بین عناصر شناختی و فراشناختی وجود دارد. به نظر میرسد که دانش فراشناختی، تجربه فراشناختی و رفتار شناختی طی دوره انجام تکلیف شناختی، اطلاعاتی برای یکدیگر فراهم میکنند و همدیگر را فرا میخوانند: دانش فراشناختی پایهای برای تجربه فراشناختی است که به نوبه خود استفاده از راهبردهای شناختی و فراشناختی را افزایش میدهد، همچنین تجربه فراشناختی میتواند بازبینی دانش فراشناختی را ارتقاء دهد و تجربههای فراشناختی بیشتری را فراهم میکند. استفاده از راهبردهای فراشناختی میتواند هم استفاده از راهبردهای شناختی و هم بازبینی دانش فراشناختی را تحریک کند، و استفاده از راهبرد شناختی میتواند تجربه فراشناختی را ایجاد کند.
۲-۵-۲ نظریه های مختلف در مورد فراشناخت
مطالعه فراشناخت ابتدا در حوزه روانشناسی رشد و بعد در روانشناسی حافظه ، سالمندی و عصب روانشناسی مطرح شد (براون،۱۹۸۷، فلاول،۱۹۷۹؛ متکالف و شیمامورا[۱۷۵]،۱۹۹۴) در سالهای اخیر فراشناخت به عنوان پایه و اساس بسیاری از اختلال های روانشناختی مورد بررسی قرار گرفته است (ولز و ماتیوس[۱۷۶]،۱۹۹۴؛ولز،۲۰۰۰،۱۹۹۵). فراشناخت گستره ای از عوامل به هم وابسته را توصیف میکند که دانش یا فرآیندهای شناختی دخیل در تفسیر، پایش یا کنترل شناخت را در بر می گیرند.
عده ای از جمله فلاول[۱۷۷] ( ۱۹۷۹)، براون[۱۷۸] (۱۹۸۷)، پاریس و همکاران[۱۷۹] (۱۹۸۴) ، کراس و پاریس[۱۸۰] (۱۹۸۸)، وینوگراد [۱۸۱]و پاریس (۱۹۸۸، به نقل از گلاور و برونینگ ، ۱۹۹۰ ، ترجمه خرازی ، ۱۳۷۵)، در متن رویکرد رشدی[۱۸۲] ، فراشناخت را “فعالیت ویژه شناختی ” یعنی “شناخت در باره شناخت” تعریف و در نظریه سازی خود به تصریح آن پرداختهاند . فلاول (۱۹۸۷) فراشناخت را مرکب از دو مؤلفه دانش فراشناختی و تجربه شناختی میداند. به اعتقاد وی دانش فراشناختی به بخشی از دانش به دست آمده در ارتباط با امور شناختی اطلاق می شود که به مرور از طریق تجربه در حافظه بلند مدت اندوخته می شود. این دانش در بر گیرنده دانش در مورد شخص [۱۸۳]، تکلیف[۱۸۴] و راهبرد[۱۸۵]و تعامل آن ها است. موریسون[۱۸۶] و ولز ( ۲۰۰۰) دانش فراشناختی را به سه طبقه خبری[۱۸۷] ، فرایندی[۱۸۸] و شرطی [۱۸۹]تقسیم نمودند. موریسون و همکاران (۲۰۰۷) فراشناخت رامشتمل بردو طبقه از کنشهای ذهنی یعنی دانش “خود ارزیابی در مورد شناخت “و” خود مدیریتی در فکر کردن” تعریف نمودند. وینوگراد و پاریس نیز (۱۹۸۸، به نقل از گلاور و برونینگ ، ۱۹۹۰ ، ترجمه خرازی ، ۱۳۷۵) فراشناخت را به “دانش و کنترل خود” و” دانش و کنترل فرایند ” تعریف نموده اند .
در مقابل ، عده ای دیگر از جمله لیوینگستون [۱۹۰](۱۹۹۷) و لوری و همکاران [۱۹۱] ( ۱۹۹۸)یادآورشدند که فعالیت های فراشناختی مشتق از شناخت نیست بلکه تنها به لحاظ پردازشی با فعالیت شناختی پایه[۱۹۲]مشابهت دارند و تفاوت هایی که میان آن دویعنی شناخت و فراشناخت موجود است به “اهداف بازبینی و فعالیت های کنترلی “آنان مربوط می شود. بدین معنی که هدف فعالیت های شناختی ” بازبینی و کنترل دنیای بیرونی شخص ” وهدف فعالیت های فراشناختی ” بازبینی و کنترل دنیای درونی شخص” است.
۲-۵-۳ نظریه نلسون و نارنز در مورد سطوح فراشناخت
نلسون[۱۹۳] و نارنز[۱۹۴] (۱۹۹۰) خاطر نشان کردهاند که فرایندهای شناختی در دو یا چند سطح مرتبط با هم عمل میکنند. این سطوح را سطح فرا[۱۹۵] و سطح عینی[۱۹۶] مینامند. دو فرایند شناخته شده در مدل آن ها مشابه جهت جریان اطلاعات بین دو سطح در شکل ۲ است.
سطح فرا
جریان اطلاعات کنترل نظارت
سطح عینی
شکل۲-۳: ساز و کار سطح فرا/ سطح عینی از نبسون و نارنز (۱۹۹۰)